🔰 🔰 📙رمان امنیتی 🌾 ✍️به قلم: قسمت 21 -منم... منم همون... -از اینی که گفتم دوتا بدید. پشت یکی از میزها می‌نشیند. می‌گویم: همیشه همین‌کار رو می‌کنی؟ با انگشتانش روی میز ضرب می‌گیرد: اوم... نه... بعضی وقتام پفک... همش رو هم تنهایی می‌خورم. چشمانش از شیطنت برق می‌زنند. می‌گویم: چرا تنهایی؟ لب ور می‌چیند: خب... این کار مال بعضی وقتاست که خیلی دلم می‌گیره. آخه گاهی، «خودم» غصه می‌خوره... براش از اینا می‌خرم که اینا رو بجای غصه بخوره. لبخندی می‌زند متفاوت از همه لبخندهایش: حالا فکر نکنی دائم میام هله‌هوله می‌خرما... دو سه ماه یه بار اینطوری می‌شه. فروشنده، بستنی‌ها را مقابلمان می‌گذارد. چشمان آوید، از شوقِ بستنی برقی کودکانه می‌زنند: امروز دلم نگرفته، جایزه‌مونه. و البته مهمون منی. از بستنی نسکافه‌ای شروع می‌کند و یک قاشقش را در دهانش می‌گذارد. دستم به سمت قاشق می‌رود و کمی از بستنی تمشکی‌ام را جدا می‌کنم؛ اما در دهان نمی‌گذارم. بی‌مقدمه و بی‌رحمانه می‌پرسم: اصلا مگه تو هم دلت می‌گیره؟ بهت نمیاد. و باز هم همان لبخند متفاوت؛ این‌بار عمیق‌تر. لبخندی که نه بر لب یک دخترِ بازیگوش، که بر لب یک زن جاافتاده و دنیادیده می‌نشیند و بعد از چند لحظه می‌گوید: مو هر دردآشنایی می‌شناسُم، رو لِبش خنده‌س/ خیالت ای دلِ شنگول و شادابُم نمی‌گیره؟ از لهجه جدیدش جا می‌خورم؛ از شعر هم. به آوید نمی‌خورد اهل شعر باشد. گیج می‌شوم: دلت از چی می‌گیره؟ -غمام رویایی‌ان، چیزی شِبیه قصه‌ها، اما/ پرِ شاماهی قصه، به قلابُم نمی‌گیره... ابروهایم را بالا می‌دهم که بفهمد گیج‌تر شده‌ام؛ انقدر که نمی‌توانم از زیباییِ شعر لذت ببرم. لبخندی به چهره گیج من می‌زند و ادامه می‌دهد: هلُم می‌ده جلو؛ اما، جهان کارش عقب‌گرده/ مو او طفلُم که گردون از سر تابُم نمی‌گیره/ خودی‌کُش بوده ای دنیا از اول، آخر قصه/ اشاره می‌کنُم رستم! مو سهرابُم... نمی‌گیره! دوست ندارم همه‌چیز را انقدر پیچیده کند. می‌گویم: دلت از چیِ دنیا گرفته؟ یک تکه از بستنیِ نسکافه‌ای‌اش جدا می‌کند: نِفهمید و نمی‌فهمن مُنو درد مونه اینجا/ مو خط دکترُم خالو! کسی قابُم نمی‌گیره... بستنی را در دهانش می‌گذارد و سریع همان آویدِ قبلی می‌شود: بخور آب نشه! ... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/8378 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi