مه‌شکن🇵🇸
#معرفی_کتاب 📚 کتاب #جعبه_پرنده 📘 ✍️ #جاش_ملرمن مترجم: فاطمه جابیک #نشر_میلکان بین زیرمجموعه‌های ژان
«داری زندگی‌شون رو نجات می‌دی؛ ولی برای زندگی‌ای که ارزشِ زندگی‌کردن نداره.» نظر شما را نمی‌دانم؛ ولی من اگر جای مالوریِ کتاب بودم، غریزه بقایم را نادیده می‌گرفتم و تسلیم امواج بحران می‌شدم. هنوز نفهمیده‌ام مالوری به عنوان یک آدمِ تنهای بی‌دین، چه معنایی برای زندگی داشت که برای زنده ماندن جنگید؟ نه شرایط آرامی برای آسودن تن، نه خانواده‌ای برای عشق ورزیدن، و نه خدایی برای پرستیدن؛ خدایی که با بودنش همه‌چیز حتی فاجعه، معنادار می‌شود و حتی زیبا. و نمی‌دانم که این کلیشه است یا واقعیت؛ اما آخر همه کتاب‌ها و ژانرهای آخرالزمانی، صدای توماس هابز را می‌شود شنید که می‌گوید: «انسان گرگ انسان است». جعبه پرنده هم آخرش می‌رسد به همین نقطه؛ به جایی که انسان‌ها برای زنده ماندن به جان هم می‌افتند. به جایی که خطر دیگر آن موجودات مجهول نیستند؛ بلکه «آن موجود ترسناکی که باعث ترس انسان شده، همان انسان است». انسان‌هایی که حاضرند بخاطر غذا یا دارو آدم بکشند تا فقط چند روز بیشتر زنده بمانند. انسان‌هایی که مبتلا به اختلالات روانی‌اند و با دیدن آن موجودات تغییری نمی‌کنند؛ و حالا در این بی‌هنجاری، مجالی پیدا کرده‌اند برای جولان دادن و اثبات برتری‌شان، حتی تفریحشان شده وادار کردن انسان‌های معمولی به دیدن آن موجودات و بعد، تماشای خودکشی‌شان! از آن کتاب‌هایی ست که شاید تا مدت‌ها ذهنتان را درگیر کند. شاید مثل من، آخر به این باور برسید که جهان، همین الان هم درگیر یک بحران است، بحران معنا... و ما همین الان هم در انتهای دنیا ایستاده‌ایم... 📖 دان گفته بود بالاخره که ما رو می‌گیرن. دلیلی نداره جور دیگه‌ای فکر کنیم. آخر دنیاست مردم. اگه به‌خاطر اینه که مغز ما تاب تحمل یه موجودی رو نداره، پس لابد حق‌مونه. من همیشه فکر می‌کردم به‌خاطر حماقت خود ما آدم‌ها آخرالزمان از راه برسه. 📖 تعداد نظریاتِ خلق‌شده در اینترنت اصلاً قابل‌شمارش نیست. همه‌شان مالوری را به‌شدت می‌ترسانند. بیماری ذهنیِ ناشی از امواج رادیویی در فناوری‌های بی‌سیم، یکی از آن‌هاست. جهش تکاملی غلط در نوع بشر هم یکی دیگر است. معتقدان به فرقه‌ای به‌نام «عصر جدید»، می‌گویند به‌خاطر این است که بشر با سیاره‌ای در حال انفجار در تماس بوده یا شاید خورشید دارد منفجر می‌شود. بعضی از مردم معتقدند موجوداتی آن بیرون هستند. دولت هم که فقط می‌گوید باید درِ خانه را قفل کنید. 📖 خانه را در ذهنش مثل یک جعبهٔ بزرگ تصور می‌کند. دلش می‌خواهد از این جعبه بیرون برود. تام و جولز که بیرون از خانه‌اند هم، هنوز در همین جعبه‌اند. همهٔ زمین در حبس است. تمام دنیا در همان جعبهٔ مقوایی‌ای گیر افتاده که پرنده‌های پشت درِ خانه را در خودش نگه می‌دارد. مالوری می‌داند که تام دنبالِ راهی برای بازکردنِ درِ آن جعبه است. دنبال راه خروج است؛ ولی مالوری دارد از خودش می‌پرسد درِ دومی پشت این در نیست؟ و درِ سوم بعدازآن؟ فکر می‌کند محبوس در جعبه، تا ابد. https://eitaa.com/istadegi