#معرفے_کتاب🙃✨
#قاچ_کٺاب😊↶🍕
#کتابـ📚"حیفا"🌿
#بھقݪمـ✍🏻"محمدرضاحدادپورجهرمی"🌸
قسمتےازکٺابـ"حیفا":
چیزهایی که از گروه تروریستی داعش در این مدت دیدم، فوقالعاده درد آور بود. مثل شاهینی که بال هایش را در آسمان گسترانیده و حریصانه میچرخد تا شکارش را بیابد و مثل اجلمعلق بر سرش فرود آید، تمام وجودم در انتظار و جستجوی حفصه بود و برای لحظه دیدار و تسویه حساب با او لحظهشماری میکرد. حتی قبرش را هم کنده بودم، اما فرمان آمد که اورا نکشم؛ چون باید اورا برای اربابصهیونیستیاش هدیه میفرستادیم. قبرش را به یکی از زنان اُزبکی آنجا هدیه کردم. اسم جهادیاش "شفعه" بود. او مامور خلاص کردن اسرایی بود که به اندازه کافی شکنجه و آزار دیده و استنطاق شده بودند و دیگرزندهماندشان توجیهی برای داعش نداشت. اورا قبل از همه کشتم و در همان گور چال کردم. این عجوزه پلید، وقتی به اسرای شیعه میرسید، تشنهشان میگذاشت و سپس با ضربات فراوان غیرکاری، آنها را زجر کش میکرد. لحظه به درک واصل شدنش فهمیدم که آن چاقو، اصلا تیز نیست؛ چاقو وقتی تیز نباشد، صید سخت تر و بدتر جان میدهد!سه ماهی از حضورم در آنجا گذشته بود.تااینکه یک روز مثل همیشه،بعد از نماز صبح میبایست خداقل دوساعت کشیک میدادم،احساس کردم میان سران و ماموران خاص آنجا همهمه شده است.
آن روز، تنها روزی بود که سه بار دچار تهوع شدم. حتی یکبار برای لحظات کوتاهی از خودم بی خود شدم و احساس نفس تنگی شدیدی کردم؛ چون خیلی اتفاقی چشمم به لیستی افتاد که باید برای آن شب فراهم میشد.بخشی از لیستی که من برای زمان کوتاهی چشمم به آن افتاد و حالم را آنگونه تغییر داد..
صـ۱۶۵