بخش دوم؛ با لبخند انگشت سبابه‌ام را توی هوا چرخاندم که یعنی ادامه بده. «مهریه‌مم تا قرون آخر ازت می‌گیرم و اگه ندی می‌ندازمت زندان.» سرم را به دیوار تکیه دادم‌ و با شیطنت از گوشه چشم نگاهش کردم: «از اول عاشق همین سادگیت شدم اصلا.» از دیدن سرخوشی‌ام نگران شد، ولی ترجیح داد هنوز امیدوار باشد. در نیم ثانیه صفحه گوشی‌اش را نگاه کرد و بعد زل زد به من. می‌خواست بداند حرکت بعدی من چیست. لبه‌های کتم را به هم نزدیک کردم و صاف نشستم: «اولا که جهیزیه کامل و سالم میخوای؟ سیاهه‌‌تو بده ببینیم. جانم؟! سیاهه نداری؟ اون کامیون اثاث رو هم می‌تونستم ندم. وکیلت اینا رو بهت نگفت؟ بدبین نباش! لابد نمی‌خواسته دلت بشکنه. اما من چون حساب کتابم با اون بالاییه، همه زندگی‌مونو بار کردم فرستادم دم خونه بابات. دوما درخواست نفقه این چند ماهو بدی، دادخواست عدم تمکین میدم. کیش و رفع کیش.» آرام دست برد سمت کیف و با تردید گوشی‌اش را برداشت. یک ابرو بالا دادم و پرسیدم: «وکیلت چند سالشه؟ پروانه وکالتش بخاطر کهولت سن باطل نشده باشه یه وقت. آخه خیلی وقته قانون مهریه عوض شده و کسی بخاطرش زندان نمیره. نظرت چیه همین الان پاشم برم و پروسه طلاقو تا بخشیدن مهرت عقب بندازیم؟ به هر حال این تو بودی که طلاق می‌خواستی...» گوشی را مثل طلسم شانسی محکم گرفته بود و توی دستش فشار می‌داد. دلم برایش سوخت: «رنگت نپره حالا. گفتم که من مهریه‌‌تو میدم. فقط واسه این‌که می‌دونم توی این دنیا هرچی چک بکشی، یه جا دیگه وصول می‌شه. راستی وکیلت کجاست؟ بگو بیاد برات دوباره دست بچینه. همه مهره‌های شطرنجت به فنا رفته.» پارمیدا دندان‌هایش را از فشار آزاد کرد: «بالاخره بالابری، پایین بیای مجبوری مهریه‌مو بدی! حقمه. حق شرعی و قانونیم.» دست کردم توی جیبم و برگه‌ای را در آوردم و جلوی صورتش گرفتم: «کل مهریه جنابعالی توی این قرارداده. البته اگه امضاش کنی.» صفحه موبایل را بی‌جهت روشن و‌ خاموش کرد. پوزخند زدم: «ببین اون گوشی رو بذار تو کیفت زیپشم ببند. زنگ نمی‌زنه دیگه. دیشب بلاکت کرد.» پارمیدا به تته پته افتاد: «چی؟»  خودکار را از جیب لباسم بیرون کشیدم: «چرا هرکی یه پیج بزنه و زیرش بنویسه، وکیل! دکتر! تراپیست! باورت میشه؟ چون فالُوراش زیادن؟! بدبخت اونقدر سواد نداشت که بدونه با همین چتاش میشه براش حکم شلاق گرفت! وقتی دیشب بهش گفتم این خانم، مادر بچه‌هامه چرا جا خورد؟ یادت رفته بود بگی؟ آلزایمر بیماری وحشی و پیش‌رونده‌ایه... گردو زیاد بخور.» پارمیدا زود گوشی را قاپید. شماره‌ای گرفت و با عجله به انتهای سالن دوید. چشم‌هایم را بستم و آهسته زیر لب گفتم: «کیش و مات!» ادامه دارد... [قسمت قبل] https://eitaa.com/janojahanmadarane/1086 در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan