« قبله ...🕋 »
ز دامان سیاه آسمان ، تیغ سحر از بطن تاریک افق ، سر زد
جهان از انفجار فجر، روشن شد
نسیم عِطر آلود بهشتی ، حلقه بر در زد
فشار پنجه ی شب بر گلوی صبح ، پیدا بود
که از گلدسته ی مسجد
مؤذن ، نغمه ی «الله اکبر» زد.
شراب خواب، از جام دو چشمم ریخت
دلم در در بیکرانْ آفاقِ سرشار از خدا ،پَر زد.
به سوی «قبله» رو کردم
نمازم جلوه ی راز و نیازم بود
نشان سوز و سازم بود.
در آن معراج تنهایی،
هزاران و هزاران چهره را دیدم
که از هر سو ، ز شرق و غرب این عالم
«جهت» را جستجو کردند
هزاران و هزاران چهره ی پاک خداجویان
درون خانه ها، محراب ها، در دشت و صحراها
درون مسجد و معبد
زِ کنج انزوای بند و زندان ها،
به آب عشق حقجویی وضو کردند
زن و مرد و جوان و پیر
سیاه و زرد
سفید و سرخ
نژاد ترک و بربر ، رومی و زنگی
عجم ، هندی ، عرب ، افغان
به سوی قبله رو کردند
همه با یک زبان، در یک جهت، با خالق خود ، گفتگو کردند
***
سکوت بامدادی بود
میان موج های ساکت و بی حرف
به گوشم میرسید آهنگ شورانگیز و زیبای نیایش ها
من از عمق سکوت سرد
طنین عاشقان را میشنیدم از زبان صبح
فضا از نغمه ی تسبیح و تکبیرِ سحر خیزان
دلاویز و معطر بود
دل هستی پُر از «الله اکبر» بود
من از برق نگاهم در پگاه، آن روز
میدیدم مسلمانان عالَم را
_ دوانده ریشه در اعماق _
که دهها نسل ، اندر راستای تنگه ی تاریخ
هماره ، هرکجا ، هر روز
و صبح و ظهر و عصر و شام
به هنگام نیایش ، چهره ی خود را به سوی قبله میگیرند
پس از عمری به آن «سو»، روی آوردن
همیشه در ستیز و صلح و مرگ و زندگانی شان
پس از عمری به سوی کعبه شان بودن
اندر واپسین دم هم ، به سوی قبله می میرند!
به کانون فروغ افروز خود دلگرم و پابندند
که بیدارند و آزادند
نه در گردن طناب بردگی دارند
نه در سر ، خواب ،در پا ، بند
نه با شرق و نه با غرب اند
نه با هر جبهه ای با شیوه ی خصمانه ، هم پیمان و پیوندند
چنین نسلی ، به روی مرگ میخندند!
***
الا ... ای قبله ، ای رمز محبت ها و الفت ها و وحدت ها
الا... ای مظهر اندیشه ی توحید
نشان جاودانِ روحِ ملت ها،
تجلی گاه شورانگیز فکرِ امتی آگاه
تو کانون همایشگاه میلیون ها دل روییده از خونی
تو مغناطیس دلهایی
و ما ، با روح آتشناک و پاکی ، کهربای کعبه را چون «کاه» !
الا ! ای ملت حق ، ای مسلمان ، وارث توحید ابراهیم
هم اکنون پرچم توحید بر روی زمین افتاده
خاک آلود ، خون آلود
حقیقت ، رهروان تازه میخواهد !
هجوم سخت دشمن را ، مگر بر خانه ی ایمان نمیبینی ؟!...
ردا پوشانِ شرکِ شوم،
درون مسجد توحید،
میان معبد «الله»
برای خویشتن ، بتخانه میسازند
مسلمان...!
ای گرفته رایت خونین حق بر دوش،
چرا از جا نمی خیزی؟!
خطر در راه و طوفان در خروش و دشمن حق در کمین،
_ کین توز،بیش از پیش _
و زخم ضربه ، هم از جانب بیگانه ،هم از خویش ،
هماورد تو تا دندان ، زره پوش است
نبردی سخت در پیش است
چرا بر پا نمیخیزی؟...
✍🏼جواد محدثی / زندان اصفهان۲۲ شهریور ۵۷
🔰
#شعر#شعر_نو#قبله#مسلمان#اسلام#حق#سروده_های_جواد_محدثی
🔰
🍃کانال برگ و بار ...
مروری بر زندگی و آثار جواد محدثی
🌐 eitaa.com/javadmohadesi