جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □خيابان روبروی كتابفروشی حميده با نگرانی از آن طرف خيابان به مغازه می نگرد. (از زاويه ديد او فريبا را می بينيم كه از سمت مغازه به سوی حميده می آيد و لبخند بر لب دارد.) فريبا در حالی كه به سوی حميده می آيد، كاغذها را به بالا می آورد و به حالت فتح و پيروزی آنها را نشان می دهد. حميده از شعف، در پوست نمی گنجد. حميده: آفرين فريبا. □پارك ديگر حميده و فريبا بر روی نيمكت كنار درخت ها نشسته اند. حميده مشغول خواندن دست نوشته هاست، هماهنگ با نزديك شدن دوربين به آنها، صدایِ مبهم رسول رضاييان بر اين تصوير شنيده می شود. صدا و تصوير، حل می شود به مكانی ديگر: دوربين به داخل قهوه خانه ای كه در جنب ساختمان سپاه است وارد می شود. داخل قهوه خانه، انبوه مردم كه برای ديدار آمده اند نشسته اند. قهوه چی خوشحال و سرحال ميان مردم چايی توزيع می كند و پی در پی با صدای بلند می گويد: بخوريد، نترسيد هر چند تا دلتون می خواد بخوريد، مجانيه، اينم شیرینی ماست برا اومدن . سَرِ زمستان كه می رفت جنوب، قول داد كه برگرده... حق نگهدارش باشه كه به قولش وفا كرد و با برگشتنش، بهار ، بهار شد! پیرمرد ۱: عجب يليه برای خودش، عين شير می مونه اين جنگاور، تا به حال نديده بودمش. مرد ۲: یعنی این همون كه دمكرات ها و كومه له هارو ذله كرده بود؟! مرد ۳: آره برادر، اين همونه كه كردهای عراق بهش می گن !... از خوزستان داره می آد، همين يه هفته پيش، تو يه عمليات، دو تا لشكر خيلی گنده بعثی هارو درب و داغون كرده، می گن فقط ده هزار اسير ازشون گرفته. قهوه چی: از اون روزی كه اين مرد پاشو گذاشت، ريشه نامردی سوخت و مردم روی آرامش و امنيت رو ديدن. مرد ۴: پس برای چی چو انداخته بودند كه با مجاهدين ارتباط داره و منافقه؟ زن ميانسال: لعنت به اون زبونی كه به بگه منافق. لعنت! همه مردم اون ماجرارو فقط دهن به دهن شنيدن؛ اما من خودم از نزديك شاهد بودم كه تا پای جون از ناموس شما دفاع كرد. منافقه! مرد ۴: من غلط كردم همچين حرفی زده باشم، من گفتم چرا اون موقع ها اين حرف رو چو انداختن. زن ميانسال: اين شايعه رو كومه له دمكراتها پخش كردن، می خواستن محبت مردم رو به كم كنن. همين. قهوه چی: ننه رژان ماجرارو تعريف كن، شايد اين مردم به غيرت بيان و نذارن به خوزستان برگرده، نيگرش دارن تو همين . ننه رژان ساكت به مردم نگاه می كند، همهمه انبوه حاضرين داخل قهوه خانه كاهش پيدا می كند. صورت زن را می بينيم. او شروع می كند به تعريف كردن. پس از دو سه جمله، تصوير صورت او ديزالو می شود به جاده ای در جنب مزرعه ای سرسبز، سه زن كه هر كدام انبوهی پُشته يونجه بر سر گرفته اند از سرازير جاده ای خاكی، در حال رفتن به سمت شهر می باشند. ننه رژان يكی از آنهاست. صدای او شنيده می شود. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan