#فصل_شانزدهم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_دویست_وهفتاد_ونه
با شنیدن این جملهاش ترس وجودم را فرا گرفت بغضم ترکید و بیاختیار اشکهایم روی صورتم جاری شد لبهایم میلرزید و نمیتوانستم جوابش را بدهم بیچاره هول کرده بود مامان هم نگران شد و یک لیوان شربت ریخت برام هر دوی آنها منتظر بودند که من حرف بزنم ولی نمیتوانستم شربت را خوردم کمی که حالم جا آمد با لحن آرام و مهربان حرف دلم را به مادرش گفتم خانم الیاسی من به خدا آدم ظالم و خودخواهی نیستم دوست هم ندارم کسی را اذیت کنم از اولش هم جوابم را به آقا پسرتون گفتم من هم برای خودم معیارهایی دارم آرزوهایی دارم ولی خب من واقعاً نمیتونم دست خودم نیست و بعد دوباره گریهام گرفت مادر الیاسی نمیدانست چه بگوید مامان گفت خوب عزیزم چرا گفتی بیام چرا این بنده خدا رو به زحمت انداختی گفتم نمیدونم واقعاً دلم سوخت دلم نیومد دوباره بگم نه دوست نداشتم ناراحتشون کنه فکر کردم شاید نظرم عوض شه ولی الان میبینم نمیتونم و رو به خانم الیاسی گفتم من واقعاً شرمندم شما هم به زحمت افتادین او که از دیدن اشکهای من متاثر شده بود گفت نه خواهش میکنم شما ببخشید تقصیر پسر منه امیر عادتشه هرچی رو که بخواد باید بهش برسه ما هم خوب پدر و مادر بودیم هرچی خواسته براش فراهم کردیم ولی باید یاد بگیره که تو جامعه تو زندگی آیندهاش نباید اینجوری باشه به خدا این چند وقته منو هم دیوونه کرده از بس اصرار میکنه بعد رو کرد به منو گفت منم خودم زنم درکت میکنه تا حالا که اصرار و پیگیری میکردم واسه این بود که فکر میکردم شاید باهات حرف بزنم راضی بشی نمیدونستم که اینقدر سرسختی حال خودت رو ناراحت نکن من خودم باهاش صحبت میکنم یه جوری راضیش میکنم بالاخره باید با واقعیت کنار بیاد خیلی رفتار سنگین و عاقلانه نشان داد زن فهمیده و باشعوریست یک لحظه در دلم گفتم الیاسی پسر چنین مادریست میتواند آدم خوبی باشد چرا من اینقدر سرسختی میکنم چرا اینقدر ادای آدمهای بیاحساس را در میآورم ولی باز با خودم فکر کردم مادر خودش الان گفت که امیر عادتشه هرچی رو میخواد به زور به دست بیاره.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/kafekatab