#فصل_چهاردهم
#خانوم_ماه
#پارت_نود_ودو
همه سرهایشان را پایین انداخته بودند و بعضاً گریه میکردند پیرمرد با صدای درد آلود و گاه بغض آلود میگفت اگر حضرت حجت امروز غیبت فرمودند از بیکفایتی سربازانی مثل حقیر است ما چه کردهایم برای ظهور ما که کشور مسلمانیم چه رسد به کشور غیر مسلمان اگر عزیز فاطمه فردای قیامت من و شما را بپرسد که ای آقای روحانی ای آقای سینه زن ای آقای نمازخوان چرا امر به معروف نکردید چرا دین خدا را یاری نکردید چرا با فحشا و ظلم و فساد این طاغوت ستمکار کنار آمدید من و تو چه بگوییم بگوییم آقا ما ترسیدیم ما زن و بچه و خانه داشتیم وای بر ما بر مسلمانی ما وای بر رو سیاهی ما در روز محشر، دلم از این حرفا میلرزید و با گوشه چادر اشکم را پاک کردم چقدر موعظههایش از ته دل بود انگار خودش بیش از همه درد میکشد حرفهایش را ادامه داد تا به اینجا رسید این برادر ما حاج سلطانی را دیروز کتک زدن چرا به خاطر اسلام در همین کوشک ایشان را تهدید کردند به قتل در داریون ایشان را تهدید کردند با ایشان درگیر شدند اما این مرد خدا هر روز در راه حق مصممتر است شما هم کمک کنید امروز این محله دو دسته شدند یک عده مقابل سلطان یک عده موافقشان نگذارید این برادر تنها بماند که فردا روبروی حضرت اباعبدالله خدای ناکرده سرافکنده میشوید ساواک دنبال این برادر است شما نگذارید دستش به این بنده مخلص برسد کنارش باشید و از احدی جز خدا نترسید با خود گفتم یعنی چی منظورش از برادر، شیرعلی بود دیروز کتک خورده ساواک دنبالشه تهدید شده پس چرا من از همه چیز بیخبرم من فکر میکردم توی این محله همه مرید و شیفته حاجی هستند دشمن... دشمن حاجی؟ ناراحت و متعجب رفتم توی آشپزخانه نشستم دست و پایم شل شده بود.
#ادامه_دارد
🌱
https://eitaa.com/kafekatab