#نشانی عاشقی
#قسمت_ هشتم
نیما ساک هارو از اتوبوس پایین میاره
بالبخند بهش خیره میشم
ــ خسته نباشی
نیما ــ به جای این حرفا یکم کمک کن...
ــ واقعا کـــه
ــ شوخی کردم...
ــ میگم نیما...
ــ جان
ــ خوب شد با همه قهریم وگرنه باید برا همه سوغاتی می اوردیم...
ــ برا کسی که چیزی نیاوردی؟
ــ فقط برا مامانم و روناک تسبیح اوردم
ــ آخه روشنا من به تو چی بگم...
ــ واسه چی؟
ــ ما به همه گفتیم داریم میریم شمال.بعد جنابعالی رفتی تسبیح خریدی
ــ وایی اصلا حواسم نبود..
ــ بهشون نمیدیـــــا!
ــ خیله خب.نمیدم ـ خب یه آژانس بگیریم؟
ــ دو قدم راه که آژانس نمیگیرن....
ــ نه بابا داری پیشرفت میکنی آقا نیمــــا
ــ به نگار گفتم بیاد دنبالمون..
ــ قسمت نهم
نیما کلید رو توی در میندازه .در باز میشه.نیما باتردید به من نگاه میکنه
ــ مطمئنی بعد از دیدن این کلبه خرابه بازم به زندگی با من ادامه میدی؟؟
ــ مطمئنی قرصاتو خوردی؟؟...
دررو باز میکنه و وارد خونه میشم.لبخندی میزنم
ــ چه خونه نقلی و قشنگیه..
ــ کوچیک نیس؟
ــ برا دو تا آدم بزرگم هست...؛چرا وسایلو توش نچیدی؟
ــ خواستم به سلیقه تو باشه البته یه سوپرایزم واست دارم....
ــ چی؟؟
ــ حالا دیگه...
چادرم رو در میارم و روی اپن میزارم
ــ خب من آماده هستم.....
شروع میکنیم به چیدن وسایل توی خونـــه...؛دوتا قالی نه متری کف خونه رو میپوشونه.البته یه مقدار اضافه میاد که با موکت میپوشونیم.تلوزیون کوچیکمون رو روی یه میز ساده توی حال میزاریم.
پنجره هاروهم پرده های ساده ی سفید رنگ میپوشونند
نه از میز ناهار خوری و نه از مبل هیچ خبری نیست
دیوار هاهم یکم خوردگی داره ولی خدارو شکر رنگ زده است.اونم چه رنگی!سبز پسته ای
با پس اندازی من ونیما و البته یکم هم کمک مامانم بهتر از این خونه گیرمون نمیومد...
اما من به همین هم راضیم!....؛نیما رو به من میکنه...
ــ مبل رو حتما باید بخریم حتی اگه شده قسطی
شونه ای یالا میندازم
ــ هرطور راحتی.ولی قبلش فکر جیبت رو هم بکن و خرج اضافی رو دستمون نذار
ــ خب خونه بدون مبل....
ــ نیما الان زوده...بزار یه پس اندازی جمع کنیم یکم کار کنیم اونوقت یه فکری هم برامبل میکنیم.
نیماــ حالا این چیزا رو بی خیال بریم سر اصل مطلب...
من ــ ســـوپــرایز!؟
ــ بعله...
ــ خب؟
نیما از توی اتاق یک قاب روزنامه پیچ شده بیرون میاره...
من ــ این چیه
شروع میکنه به باز کردن روزنامه...؛از تعجب چشمام گرد میشه
ــ این که همـــون...
ــ همون کار نقاشی رو شیشه اول ترم
ــ من فکر کردم مثه بقیه گذاشتی تو نمایشگاه واسه فروش
ــ نچ... این ارزش خیلی بالا تر از این حرفاس..حالا به نظرت کجا بزارمیش
ــ رو طاقچه چطوره...؟
ــ عــــالیه...
#برای خواندن_قسمتهای_قبلی_و بعدی_رمان به کانال ما_بیاید👇👇
یاسمین مهرآتین