بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم تقدیم‌به‌ساحت‌مقدس‌حضرت‌زینب(س) ... خانواده کریمی خانواده ای مذهبی بوند که سه فرزند داشتند وبرای پسر دوم به خواستگاری من آمده بودند 😄 پسر اول☝🏻خانواده علی آقا بودند که ازدواج کرده بودند ویک فرزند هم داشتند 👧🏻 فرزند دوم✌🏻محمد بود که به خواستگاری من آمده بود 🙂 وفرزند سوم ✌🏻☝🏻 خانواده فاطمه بود که یک سال از من بزرگتر بود☺️ قرار شد من ومحمد جلسه بعد باهم صحبت کنیم 💞💞 پدرم از شغل محمد پرسید! پاسدار بود و پسر آرام وسر به زیری به نظر می‌رسید 😊 اما در ظاهر اینطور بود 😃😂 زهرا در آشپزخانه کمک مادرم می‌کرد 🙃 نگاهش کردم 👀 نگاهم کرد 👀 به هم لبخند زدیم 🙂❤️ لبخندی پر از محبت 💕 جلسه اول به خوبی وخوشی تمام شد 😉 جلسه دوم رسید 😍 قرار بود با محمد صحبت کنم ☺️ هم خوشحال بودم وهم نگران😱 با محمد داخل اتاق شدیم 🚪 من روی تختم نشستم 🛏 محمد هم روی مبل کنار تخت نشست 🛋 سرش را پایین انداخته بودو چیزی نمی‌گفت 😞 همه فکرم پیش زهرا بود 😐 دوست داشتم نظرش را درمورد زهرا بدانم😉 جو سنگین بود😨 دل رابه دریا زدم وگفتم:اون دختر خانمی که توی آشپزخونه کنار مادرم بود رو حتما دیدید،اون دخترمه یعنی جای دخترمه، واز اول ماجرا را برایش تعریف کردم 😃 بعد گفتم:اگه بخوام زهرا رو به فرزندی قبول کنم شما مشکلی ندارین؟ 🤔 گفت:چه جالب، من فکر کردم ایشون از اقوام تون هستن ☺️ بعد زد زیر خنده وگفت:خيلی جالبه 😂 گفتم:ببخشید چی جالبه؟ گفت:که تازه عروس و داماد بچه ١٢ ساله دارن 😂خیلی خوبه من بچه دوست دارم،مخصوصا دختر،دختر برکت زندگیه 🎀 خنده ام گرفته بود 😄 ولی جلوی خودم را گرفتم وفقط لبخند زدم 🙂 جوابم را گرفته بودم 😇 خوشحال بودم 🎀 صحبت ها تمام شد 🙈 به توافق رسیده بودیم 🥀 😍 از اتاق که بیرون آمدم، اول زهرا را بغل کردم 🤗 تعجب کرده بود 😳 ولی وقتی بعدا ماجرا را به او گفتم،خیلی خوشحال شد 😍 خیلی تشکر کرد 😘 جلسه دوم هم بخیر گذشت😃 جلسه سوم رسید 😍 بحث مهریه بود 😅 قبلا به این مسئله فکر کرده بودم 😜 دوست داشتم مهریه ام خاص باشد 🌺 بیشتر دختر ها سکه طلا را مهریه می‌گذارند، برخی هم شاخه گل 💐 ولی دلم میخواست مهریه ام برای خودم باشد 🌱 به این نتیجه رسیدم که.... نویسنده ✍🏻: