بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_چهارم
... خانواده کریمی خانواده ای مذهبی بوند که سه فرزند داشتند وبرای پسر دوم به خواستگاری من آمده بودند 😄
پسر اول☝🏻خانواده علی آقا بودند که ازدواج کرده بودند ویک فرزند هم داشتند 👧🏻
فرزند دوم✌🏻محمد بود که به خواستگاری من آمده بود 🙂
وفرزند سوم ✌🏻☝🏻 خانواده فاطمه بود که یک سال از من بزرگتر بود☺️
قرار شد من ومحمد جلسه بعد باهم صحبت کنیم 💞💞
پدرم از شغل محمد پرسید!
پاسدار بود و پسر آرام وسر به زیری به نظر میرسید 😊
اما در ظاهر اینطور بود 😃😂
زهرا در آشپزخانه کمک مادرم میکرد 🙃
نگاهش کردم 👀
نگاهم کرد 👀
به هم لبخند زدیم 🙂❤️
لبخندی پر از محبت 💕
جلسه اول به خوبی وخوشی تمام شد 😉
جلسه دوم رسید 😍
قرار بود با محمد صحبت کنم ☺️
هم خوشحال بودم وهم نگران😱
با محمد داخل اتاق شدیم 🚪
من روی تختم نشستم 🛏
محمد هم روی مبل کنار تخت نشست 🛋
سرش را پایین انداخته بودو چیزی نمیگفت 😞
همه فکرم پیش زهرا بود 😐
دوست داشتم نظرش را درمورد زهرا بدانم😉
جو سنگین بود😨
دل رابه دریا زدم وگفتم:اون دختر خانمی که توی آشپزخونه کنار مادرم بود رو حتما دیدید،اون دخترمه یعنی جای دخترمه، واز اول ماجرا را برایش تعریف کردم 😃
بعد گفتم:اگه بخوام زهرا رو به فرزندی قبول کنم شما مشکلی ندارین؟ 🤔
گفت:چه جالب، من فکر کردم ایشون از اقوام تون هستن ☺️
بعد زد زیر خنده وگفت:خيلی جالبه 😂
گفتم:ببخشید چی جالبه؟
گفت:که تازه عروس و داماد بچه ١٢ ساله دارن 😂خیلی خوبه من بچه دوست دارم،مخصوصا دختر،دختر برکت زندگیه 🎀
خنده ام گرفته بود 😄
ولی جلوی خودم را گرفتم وفقط لبخند زدم 🙂
جوابم را گرفته بودم 😇
خوشحال بودم 🎀
صحبت ها تمام شد 🙈
به توافق رسیده بودیم 🥀 😍
از اتاق که بیرون آمدم، اول زهرا را بغل کردم 🤗
تعجب کرده بود 😳
ولی وقتی بعدا ماجرا را به او گفتم،خیلی خوشحال شد 😍
خیلی تشکر کرد 😘
جلسه دوم هم بخیر گذشت😃
جلسه سوم رسید 😍
بحث مهریه بود 😅
قبلا به این مسئله فکر کرده بودم 😜
دوست داشتم مهریه ام خاص باشد 🌺
بیشتر دختر ها سکه طلا را مهریه میگذارند، برخی هم شاخه گل 💐
ولی دلم میخواست مهریه ام برای خودم باشد 🌱
به این نتیجه رسیدم که....
نویسنده ✍🏻:
#کنیز_الزهرا