💗#حوادث_فاطمیه💗
💗#قسمت_چهارم💗
روز هجوم اصلى، روز پنجم ربيع الأول، يك شنبه سال 11 هجرى قمرى
وقتى كه من مجموعه حوادث را بررسى نمودم به اين نتيجه رسيدم كه هجومِ اصلى در روز "پنجم ربيع الأول" واقع شده است.
پنجم ربيع الأول، روز اندوه و مصيبت دوستداران فاطمه(س)مى باشد. در اينجا شرح حوادث اين روز را بيان مى كنم:
39 ـ آغاز هجوم چهارم
عُمَر نزد ابوبكر مى رود و از او اجازه مى گيرد تا براى آوردن على(ع)اقدام كند.
عُمَر همراه با گروهى از طرفداران به سوى خانه على(ع) به راه مى افتند، وقتى نزديك خانه على(ع) مى رسند، فاطمه(س)آنان را مى بيند، او سريع درِ خانه را مى بندد. عُمَر جلو مى آيد درِ خانه را مى زند و فرياد مى زند: "اى على! در را باز كن و از خانه خارج شو و با خليفه پيامبر بيعت كن، به خدا قسم، اگر اين كار را نكنى، خونِ تو را مى ريزيم و خانه ات را به آتش مى كشيم".
اكنون همه منتظر هستند تا على(ع) جواب دهد.
40 ـ فاطمه(عليها السلام) سخن مى گويد
اين صداى فاطمه(س)است كه به گوش مى رسد: "اى گمراهان! از ما چه مى خواهيد؟"
عُمَر خيلى عصبانى مى شود فرياد مى زند:
ــ به على بگو از خانه بيرون بيايد، و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم!
ــ اى عُمَر! آيا مى خواهى اين خانه را آتش بزنى؟
ــ به خدا قسم، اين كار را مى كنم، زيرا اين كار از آن دينى كه پدرت آورده است، بهتر است.
ــ چگونه شده كه تو جرأت اين كار را پيدا كرده اى؟ آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى؟
ــ اى فاطمه! ساكت شو، محمّد مرده است، ديگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نيست!
ــ بار خدايا، از فراق پيامبر و ستم اين مردم به تو شكايت مى كنم.
41 ـ خشم عُمَر
عدّه اى از همراهان عُمَر چون سخن فاطمه(س) را مى شنوند پشيمان مى شوند، همه كسانى كه صداى فاطمه(س)را مى شنوند به گريه مى افتند.77
عُمَر فرياد مى زند: "برويد هيزم بياوريد"، عدّه اى دارند هيزم مى آورند.
چند لحظه مى گذرد تا اين كه هيزم زيادى در اطراف خانه جمع مى شود.
عُمَر شعله آتشى را در دست گرفته، به اين سو مى آيد. او فرياد مى زند: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد".
42 ـ آتش زدن درِ خانه
عُمَر جلو مى آيد، شعله آتش را به هيزم مى گذارد، آتش شعله مى كشد.
درِ خانه نيم سوخته مى شود. عُمَر جلو مى آيد و لگد محكمى به در مى زند.
فاطمه(س) بين در و ديوار قرار مى گيرد، صداى ناله اش بلند مى شود. عُمَر در را فشار مى دهد، صداى ناله فاطمه بلندت(س)ر مى شود. ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه فاطمه(س)فرو مى رود.
فرياد فاطمه(س) در فضاى مدينه مى پيچد: "بابا! يا رسول الله! ببين با دخترت چه مى كنند".
43 ـ ورود به خانه
فاطمه(س) به كنار ديوار پناه مى برد. عُمَر و يارانش وارد خانه مى شوند، خالدبنوليد شمشير را از غلاف بيرون مى كشد و مى خواهد فاطمه(س)را به قتل برساند.
ناگهان على(ع) با شمشيرش جلو مى آيد. درست است پيامبر على(ع)را مأمور كرده تا در بلاها صبر كند، امّا اينجا ديگر جاى صبر نيست. خالد تا برقِ شمشير على(ع)را مى بيند شمشيرش را رها مى كند.
على(ع) به سوى عُمَر مى رود، گريبان او را مى گيرد، عُمَر مى خواهد فرار كند، على(ع) او را محكم به زمين مى زند، مشتى به بينى و گردنِ او مى كوبد. هيچ كس جرأت ندارد براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده اند.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#معجزه_دست_دادن💗
💗#قسمت_چهارم💗
وقتى كه كلمه "قنوت" به گوش ما مى خورد، فورى به ياد ركعت دوم نماز مى افتيم كه دست ها را رو به آسمان گرفته ايم و با خداى خود زمزمه مى كنيم و چنين مى گوييم: "رَبَّنا آتِنا في الدُنيا حَسَنَةً وَ في الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ: بار خدايا! به ما نيكى دنيا و آخرت عطا كن و از آتش جهنم نجاتمان ده!".
آرى اين يكى از زيباترين دعاهايى است كه بيشتر ما عادت داريم آن را در قنوت نماز بخوانيم.
و نكته قابل توجّه اين است كه خواندن اين دعا در موارد زير هم سفارش شده است:
الف - در طواف هنگامى كه از مقابل حجر الاسود عبور مى كنى و روبروى در خانه خدا مى رسى.
ب - در طواف هنگامى كه از مقابل ركن يمانى مى گذرى و به حجر الاسود نزديك مى شوى.
ج - هنگام سعى بين صفا و مروه.
امّا با دقّت در زندگى پيامبر كه كامل ترين الگوى زندگى ما مسلمانان است به نكته جالبى برخورد مى كنيم، نكته اى بس شنيدنى!
پيامبر هرگاه با يك نفر دست مى داد دست خود را از دست او جدا نمى كرد مگر اين كه اين دعا را مى خواند: "رَبَّنا آتِنا في الدُنيا حَسَنَةً وَ في الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ".
من خيلى فكر كردم كه راز اين كار پيامبر چيست؟ تا اين كه به سخنى از امام صادق(ع) برخورد كردم كه آن حضرت به بيان و تفسير اين دعا پرداخته است.
امام صادق(ع) نيكى دنيا را وسعت روزى و خوش اخلاقى مى داند و نيكى آخرت را بهشت و رضايت خدا معرّفى مى كند.
با توجّه به سخن امام صادق(ع) فهميدم آن حسنه و نيكى دنيايى كه در اين دعا از خدا مى خواهيم خوش اخلاقى است.
پس ما در قنوت نماز از خدا مى خواهيم تا كارى كند كه در خانه و جامعه، افرادى خوش اخلاق باشيم.
و اين چنين بود كه دانستم اگر پيامبر موقع دست دادن دعاى "رَبَّنا آتِنا في الدُنيا حَسَنَةً..." مى خواند و از خدا طلب حسنه دنيا را مى كند، دست دادن با مردم را نمونه بارزى از خوش اخلاقى مى داند.
پيامبر با بيان اين دعا، در عمل مى خواهد چنين بگويد: اى مسلمانان! آن حسنه و نيكى كه از خدا مى خواهيم، مى تواند در همين دست دادن با مردم جلوه پيدا كند.
خلاصه آن كه اگر ما تا به حال ياد گرفته ايم تا در نماز دست خود را جلو صورت بگيريم و طلب حسنه از خدا بكنيم، اكنون بياييم دست در دست يكديگر بفشاريم و اين دعا را بخوانيم و طلب حسنه اى از خدا بكنيم كه همان خوش اخلاقىِ با مردم است.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#خدای_قلب_من💗
💗#قسمت_چهارم💗
دلم گرفته است و نمى دانم چه كنم؟
چقدر از گناهان خود توبه كنم و دوباره به گناه آلوده شوم؟
عمرم را در دورى از تو تباه نمودم و اكنون بار گناه بر دوشم سنگينى مى كند.
بيچاره اى هستم كه به تو پناه آورده ام و كسى را جز تو ندارم.
من همچنان منتظر بخشش تو مى مانم و هرگز از رحمتت نااميد نمى شوم.
من آن بنده گنهكارم كه شرمنده روى تو گشتم.
نمى دانم آيا ديگر پيش تو آبرويى دارم يا.
خداى من !
يادم نرفته است كه تو توبه پدرم حضرت آدم را قبول كردى!
و گناه او را بخشيدى و او را از دوستان خود قرار دادى!
اى كسى كه گناه پدرم را بخشيدى، گناه فرزند او را هم ببخش!
اكنون كه شيطان وسوسه ام مى كند و دشمن قسم خورده من است و تلاش مى كند مرا از تو دور كند، تو مرا يارى كن كه فقط با كمك تو مى توانم از شرّ دشمنم نجات پيدا كنم.
تو كارى كن كه همواره بندگيت در كامم شيرين باشد
و قلبم مملو از عشق تو باشد تا ديگر فريب شيطان را نخورم!
خداى من !
تو در قلبم ياد خود را الهام كردى، مرا به دعا كردن تشويق نمودى، دعوتم كردى تا صدايت بزنم و با تو سخن بگويم.
به درِ خانه ات آمده ام در حالى كه جز زيبايى از تو انتظار ندارم!
آرى، با هزاران اميد به درِ خانه ات آمده ام و با تو خلوت كرده ام.
من با آرزويى بس بزرگ به سويت آمدم!
معصيت تو كردم امّا اميد دارم كه مرا ببخشايى!
پس نااميدم مكن كه جز تو اميدى ندارم.
اى كسى كه هرگز اميدواران به خودش را نااميد نمى كند!
خداى من !
مگر عفو و بخشش از ويژگى هاى تو نيست!
چگونه تو را صدا نزنم و به بخشش تو دل نبندم، حال آنكه از تو جز مهربانى نديدم.
من همان بنده اى هستم كه دل از اميد به تو بر نكندم با اين كه گناهكارم!
خودت بگو، گناهانم زيادتر است يا عفو و بخشش تو؟
با آن بخشش هاى بزرگت، گناهان بزرگ مرا ببخش!
تو همه را به سوى مهربانى خود دعوت كردى!
من آمده ام تا آن مهربانى تو را جويا شوم.
آيا مرا از آن محروم مى كنى؟
خداى من !
گناهان من هرگز نمى توانند از خوبى تو كم كنند!
از تو مى خواهم آن گونه با من برخورد كنى كه خود شايسته آن هستى زيرا مى دانم كه تو بخشنده و مهربانى.
اكنون كه گناهانم زياد است به دو چيز فكر مى كنم:
اوّل اينكه تو چقدر از عذاب كردن من بى نياز هستى!
دوّم اينكه من چقدر به عفو و بخشش تو نيازمند هستم!
به خودت قسم كه بخشش گناهان من بر تو بسيار آسان است،
اى كسى كه گناهان بندگانت به تو ضررى نمى زند!
خداى من !
تو خود مرا به مهربان بودن دستور دادى،
آيا مى شود، تو فراموش كنى با من مهربان باشى؟
اگر گرفتار طوفان نااميدى شوم، تمام وجودم نابود مى شود، امّا در سايه مهربانيت، زنده مى شوم!
پس نسيم مهربانيت را براى روح من بفرست تا بهارى شوم و دوباره زنده لطف تو گردم.
تو كه اشك چشم مرا مى بينى كه به درگاهت فرو مى ريزد!
چگونه باور كنم كه اشك چشمم را ببينى و باز دلم را بشكنى و جوابم را ندهى؟
خداى من !
اگر راه زندگى خويش را گم كردم و به بيراهه رفتم، اكنون به تو پناه مى آورم كه تو پناه من هستى!
اگر ديروز به سوى نافرمانى تو گام برداشتم، امروز با سخن گفتن با تو در راه خوشبختى گام برمى دارم!
اگر توشه ام براى پيمودن مسيرى كه مرا به تو مى رساند، كم است امّا اميد به لطف تو دارم، چرا كه هر كس به سوى تو بيايد در آغوش لطف خويش قرارش مى دهى!
پس بار ديگر به من مهربانى كن و مرا قبول كن!
اى مونس لحظه هاى تنهايى ام! و اى پناه قلب خسته ام!
خداى من !
تو تمام لذّت هاى دنيا را اين گونه خلق كرده اى كه چون به آنها برسم از آنها دلزده مى شوم.
امّا فقط يك لذّت را از اين قانون استثنا كرده اى و آن هم لذّت با تو بودن است!
هر بار كه با تو مناجات مى كنم، تو را بيشتر مى خواهم، هيچ كس از با تو بودن سير نمى شود.
چرا كه زيبايى تو بى انتها است; خوبى و مهربانيت اندازه ندارد!
لذّت دائمى ياد خود را به كام اين بنده شرمنده و اميدوارت بچشان.
خداى من !
مگر تو نبودى كه مرا از نااميدى برحذر داشتى و فرمودى:
"اى بندگان گهنكارم! از رحمت من نااميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى بخشد".
پس چگونه تصوّر كنم كه مرا نااميد كنى؟
چرا جواب مرا نمى دهى؟
نكند كه گناهانم مانع مى شوند تا صداى من به تو برسد؟
اگر گناه نمى گذارد كه دعايم مستجاب شود، خوب مى دانم كه هيچ چيز نمى تواند بين من و عفو تو فاصله بياندازد.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#به_باغ_خدا_برویم💗
💗#قسمت_چهارم💗
دلم گرفته است و نمى دانم چه كنم؟
چقدر از گناهان خود توبه كنم و دوباره به گناه آلوده شوم؟
عمرم را در دورى از تو تباه نمودم و اكنون بار گناه بر دوشم سنگينى مى كند.
بيچاره اى هستم كه به تو پناه آورده ام و كسى را جز تو ندارم.
من همچنان منتظر بخشش تو مى مانم و هرگز از رحمتت نااميد نمى شوم.
من آن بنده گنهكارم كه شرمنده روى تو گشتم.
نمى دانم آيا ديگر پيش تو آبرويى دارم يا نه.
خداى من !
يادم نرفته است كه تو توبه پدرم حضرت آدم را قبول كردى!
و گناه او را بخشيدى و او را از دوستان خود قرار دادى!
اى كسى كه گناه پدرم را بخشيدى، گناه فرزند او را هم ببخش!
اكنون كه شيطان وسوسه ام مى كند و دشمن قسم خورده من است و تلاش مى كند مرا از تو دور كند، تو مرا يارى كن كه فقط با كمك تو مى توانم از شرّ دشمنم نجات پيدا كنم.
تو كارى كن كه همواره بندگيت در كامم شيرين باشد
و قلبم مملو از عشق تو باشد تا ديگر فريب شيطان را نخورم!
خداى من !
تو در قلبم ياد خود را الهام كردى، مرا به دعا كردن تشويق نمودى، دعوتم كردى تا صدايت بزنم و با تو سخن بگويم.
به درِ خانه ات آمده ام در حالى كه جز زيبايى از تو انتظار ندارم!
آرى، با هزاران اميد به درِ خانه ات آمده ام و با تو خلوت كرده ام.
من با آرزويى بس بزرگ به سويت آمدم!
معصيت تو كردم امّا اميد دارم كه مرا ببخشايى!
پس نااميدم مكن كه جز تو اميدى ندارم.
اى كسى كه هرگز اميدواران به خودش را نااميد نمى كند!
خداى من !
مگر عفو و بخشش از ويژگى هاى تو نيست!
چگونه تو را صدا نزنم و به بخشش تو دل نبندم، حال آنكه از تو جز مهربانى نديدم.
من همان بنده اى هستم كه دل از اميد به تو بر نكندم با اين كه گناهكارم!
خودت بگو، گناهانم زيادتر است يا عفو و بخشش تو؟
با آن بخشش هاى بزرگت، گناهان بزرگ مرا ببخش!
تو همه را به سوى مهربانى خود دعوت كردى!
من آمده ام تا آن مهربانى تو را جويا شوم.
آيا مرا از آن محروم مى كنى؟
خداى من !
گناهان من هرگز نمى توانند از خوبى تو كم كنند!
از تو مى خواهم آن گونه با من برخورد كنى كه خود شايسته آن هستى زيرا مى دانم كه تو بخشنده و مهربانى.
اكنون كه گناهانم زياد است به دو چيز فكر مى كنم:
اوّل اينكه تو چقدر از عذاب كردن من بى نياز هستى!
دوّم اينكه من چقدر به عفو و بخشش تو نيازمند هستم!
به خودت قسم كه بخشش گناهان من بر تو بسيار آسان است،
اى كسى كه گناهان بندگانت به تو ضررى نمى زند!
خداى من !
تو خود مرا به مهربان بودن دستور دادى،
آيا مى شود، تو فراموش كنى با من مهربان باشى؟
اگر گرفتار طوفان نااميدى شوم، تمام وجودم نابود مى شود، امّا در سايه مهربانيت، زنده مى شوم!
پس نسيم مهربانيت را براى روح من بفرست تا بهارى شوم و دوباره زنده لطف تو گردم.
تو كه اشك چشم مرا مى بينى كه به درگاهت فرو مى ريزد!
چگونه باور كنم كه اشك چشمم را ببينى و باز دلم را بشكنى و جوابم را ندهى؟
خداى من !
اگر راه زندگى خويش را گم كردم و به بيراهه رفتم، اكنون به تو پناه مى آورم كه تو پناه من هستى!
اگر ديروز به سوى نافرمانى تو گام برداشتم، امروز با سخن گفتن با تو در راه خوشبختى گام برمى دارم!
اگر توشه ام براى پيمودن مسيرى كه مرا به تو مى رساند، كم است امّا اميد به لطف تو دارم، چرا كه هر كس به سوى تو بيايد در آغوش لطف خويش قرارش مى دهى!
پس بار ديگر به من مهربانى كن و مرا قبول كن!
اى مونس لحظه هاى تنهايى ام! و اى پناه قلب خسته ام!
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#لطفا_لبخند_بزنید💗
💗#قسمت_چهارم💗
صدايى را كه مى شنوى، صداى "صُور اسرافيل" است كه به گوش همه مى رسد و روح به جسم آنها بر مى گردد.
من هم بايد از جاى خويش برخيزم، همه انسان ها زنده شده اند و از قبرهاى خود بيرون آمده اند.
قيامت بر پا شده است، چه غوغايى است.
نگاه كن، آيا او را مى شناسى؟
آن جوان زيبا را مى گويم كه همراه من از قبرم بيرون آمد و اكنون در مقابل من ايستاده است، نگاه كن صورتش مثل ماه مى درخشد.
من كه او را نمى شناسم، شما چطور؟
ترس و وحشت، همه وجودم را فرا گرفته است، عجب روزى است امروز فرشتگانى كه هيچ گناهى ندارند سخت نگرانند، پس واى به حال من.
چه غوغايى است، همه از هم فرار مى كنند مادر از فرزند، برادر از برادر، هر كسى به فكر خويش است !
كاش من در اينجا يك دوست و آشنايى داشتم كه به من كمك مى كرد.
آتش جهنّم زبانه مى كشد و همه از شرّ آن به خدا پناه مى برند.
حسابرسى آغاز مى شود; عده اى به سوى بهشت حركت كرده اند و عده اى را هم به سوى جهنّم مى برند.
نام مرا مى خوانند و بايد به پاى ميزان اعمال بروم، خدايا من چه خواهم كرد؟
حركت مى كنم و به هر آشنايى كه برخورد مى كنم مى بينم كه آن چنان گرفتار است كه به من توجّهى نمى كند.
حالا من چه كنم؟
در هنگام حسابرسى چه جوابى بدهم؟
نگاهم به شعله هاى آتش جهنّم مى افتد و ترس تمام وجودم را فرا مى گيرد !
اما ناگهان همان جوان زيبا كنار من مى آيد و با مهربانى تمام به من مى گويد:
نترس، ناراحت نباش، من در همه جا با تو هستم !
نمى دانم اين سخن او چه بود كه چنين در دل من اثر كرد و مرا آرام ساخت; آرى نفس او نفس خدايى بود كه اين چنين باعث آرامش قلب من شد.
هر كجا كه ترس وجودم را فرا مى گيرد نگاهم به آن جوان مى افتد كه همراه من است، از من دلجويى مى كند و با سخن خويش مايه آرامش من مى شود.
شكر خدا، حسابرسى من تمام مى شود و برگه ورود به بهشت را به دستم مى دهند.
من به سوى بهشت حركت مى كنم; اما هنوز هم مى ترسم !
براى اينكه بايد از پل صراط عبور كنم، نگاه مى كنم همان جوان زيبا را در جلوى خود مى بينم.
هر كجا او برود من هم مى روم; پا جاى پاى او مى گذارم و به سلامتى از پل صراط عبور مى كنم.
اين بوى خوش از كجاست كه مرا اين چنين مدهوش خود مى كند؟
مثل اينكه بوى بهشت است؟
آرى درست حدس زده ام، بوى بهشت است كه به مشامم مى رسد.
نگاه كن، آن درهايى را كه مى بينى درهاى بهشت است.
اينجا ديگر خاطرم جمع مى شود و با خود مى گويم، خوب است از اين جوان سؤال كنم كه تو كيستى كه با مهربانى با من برخورد كردى؟
من رو به آن دوست جوان خود مى كنم و از او مى پرسم:
تو چه همراه خوبى بودى و همواره باعث شادى و سرور من شدى، آيا مى شود خودت را معرفى كنى تا من تو را بشناسم؟
آن جوان زيبا، رو به من مى كند و مى گويد:
يادت هست در دنيا، برادران مؤمن خود را شاد ساختى !
من همان شادمانى اى هستم كه در دل آن مؤمنان، ايجاد كردى !
خداوند مرا به اين صورت در آورد تا در سخت ترين شرايط (لحظه خروج از قبر تا ورود به بهشت)، باعث شادمانى تو شوم.
خواننده محترم، داستانى كه براى شما نقل كردم برگرفته از حديث امام صادق(ع) مى باشد.
بيا تا زنده هستيم و فرصت داريم هنگامى كه دوستان مؤمن خود را مى بينيم با روى خوش و لبخند با آنان برخورد كنيم و سعى كنيم تا شادمانى را به آنان هديه كنيم. باشد كه در روز قيامت همان جوان زيبا، شادى و آرامش را به ما ارزانى بدارد.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
📻 مستند صوتی #شنود
#قسمت_چهارم
💚🌿@kelidebeheshte
๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
قسمت های بار گذاری شده 👇🏻
قسمت اول🎧
https://eitaa.com/kelidebeheshte/24665
قسمت دوم🎧
https://eitaa.com/kelidebeheshte/24757
قسمت سوم🎧
https://eitaa.com/kelidebeheshte/24953
بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_چهارم
... خانواده کریمی خانواده ای مذهبی بوند که سه فرزند داشتند وبرای پسر دوم به خواستگاری من آمده بودند 😄
پسر اول☝🏻خانواده علی آقا بودند که ازدواج کرده بودند ویک فرزند هم داشتند 👧🏻
فرزند دوم✌🏻محمد بود که به خواستگاری من آمده بود 🙂
وفرزند سوم ✌🏻☝🏻 خانواده فاطمه بود که یک سال از من بزرگتر بود☺️
قرار شد من ومحمد جلسه بعد باهم صحبت کنیم 💞💞
پدرم از شغل محمد پرسید!
پاسدار بود و پسر آرام وسر به زیری به نظر میرسید 😊
اما در ظاهر اینطور بود 😃😂
زهرا در آشپزخانه کمک مادرم میکرد 🙃
نگاهش کردم 👀
نگاهم کرد 👀
به هم لبخند زدیم 🙂❤️
لبخندی پر از محبت 💕
جلسه اول به خوبی وخوشی تمام شد 😉
جلسه دوم رسید 😍
قرار بود با محمد صحبت کنم ☺️
هم خوشحال بودم وهم نگران😱
با محمد داخل اتاق شدیم 🚪
من روی تختم نشستم 🛏
محمد هم روی مبل کنار تخت نشست 🛋
سرش را پایین انداخته بودو چیزی نمیگفت 😞
همه فکرم پیش زهرا بود 😐
دوست داشتم نظرش را درمورد زهرا بدانم😉
جو سنگین بود😨
دل رابه دریا زدم وگفتم:اون دختر خانمی که توی آشپزخونه کنار مادرم بود رو حتما دیدید،اون دخترمه یعنی جای دخترمه، واز اول ماجرا را برایش تعریف کردم 😃
بعد گفتم:اگه بخوام زهرا رو به فرزندی قبول کنم شما مشکلی ندارین؟ 🤔
گفت:چه جالب، من فکر کردم ایشون از اقوام تون هستن ☺️
بعد زد زیر خنده وگفت:خيلی جالبه 😂
گفتم:ببخشید چی جالبه؟
گفت:که تازه عروس و داماد بچه ١٢ ساله دارن 😂خیلی خوبه من بچه دوست دارم،مخصوصا دختر،دختر برکت زندگیه 🎀
خنده ام گرفته بود 😄
ولی جلوی خودم را گرفتم وفقط لبخند زدم 🙂
جوابم را گرفته بودم 😇
خوشحال بودم 🎀
صحبت ها تمام شد 🙈
به توافق رسیده بودیم 🥀 😍
از اتاق که بیرون آمدم، اول زهرا را بغل کردم 🤗
تعجب کرده بود 😳
ولی وقتی بعدا ماجرا را به او گفتم،خیلی خوشحال شد 😍
خیلی تشکر کرد 😘
جلسه دوم هم بخیر گذشت😃
جلسه سوم رسید 😍
بحث مهریه بود 😅
قبلا به این مسئله فکر کرده بودم 😜
دوست داشتم مهریه ام خاص باشد 🌺
بیشتر دختر ها سکه طلا را مهریه میگذارند، برخی هم شاخه گل 💐
ولی دلم میخواست مهریه ام برای خودم باشد 🌱
به این نتیجه رسیدم که....
نویسنده ✍🏻: #کنیز_الزهرا
بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_چهارم
... خانواده کریمی خانواده ای مذهبی بوند که سه فرزند داشتند وبرای پسر دوم به خواستگاری من آمده بودند 😄
پسر اول☝🏻خانواده علی آقا بودند که ازدواج کرده بودند ویک فرزند هم داشتند 👧🏻
فرزند دوم✌🏻محمد بود که به خواستگاری من آمده بود 🙂
وفرزند سوم ✌🏻☝🏻 خانواده فاطمه بود که یک سال از من بزرگتر بود☺️
قرار شد من ومحمد جلسه بعد باهم صحبت کنیم 💞💞
پدرم از شغل محمد پرسید!
پاسدار بود و پسر آرام وسر به زیری به نظر میرسید 😊
اما در ظاهر اینطور بود 😃😂
زهرا در آشپزخانه کمک مادرم میکرد 🙃
نگاهش کردم 👀
نگاهم کرد 👀
به هم لبخند زدیم 🙂❤️
لبخندی پر از محبت 💕
جلسه اول به خوبی وخوشی تمام شد 😉
جلسه دوم رسید 😍
قرار بود با محمد صحبت کنم ☺️
هم خوشحال بودم وهم نگران😱
با محمد داخل اتاق شدیم 🚪
من روی تختم نشستم 🛏
محمد هم روی مبل کنار تخت نشست 🛋
سرش را پایین انداخته بودو چیزی نمیگفت 😞
همه فکرم پیش زهرا بود 😐
دوست داشتم نظرش را درمورد زهرا بدانم😉
جو سنگین بود😨
دل رابه دریا زدم وگفتم:اون دختر خانمی که توی آشپزخونه کنار مادرم بود رو حتما دیدید،اون دخترمه یعنی جای دخترمه، واز اول ماجرا را برایش تعریف کردم 😃
بعد گفتم:اگه بخوام زهرا رو به فرزندی قبول کنم شما مشکلی ندارین؟ 🤔
گفت:چه جالب، من فکر کردم ایشون از اقوام تون هستن ☺️
بعد زد زیر خنده وگفت:خيلی جالبه 😂
گفتم:ببخشید چی جالبه؟
گفت:که تازه عروس و داماد بچه ١٢ ساله دارن 😂خیلی خوبه من بچه دوست دارم،مخصوصا دختر،دختر برکت زندگیه 🎀
خنده ام گرفته بود 😄
ولی جلوی خودم را گرفتم وفقط لبخند زدم 🙂
جوابم را گرفته بودم 😇
خوشحال بودم 🎀
صحبت ها تمام شد 🙈
به توافق رسیده بودیم 🥀 😍
از اتاق که بیرون آمدم، اول زهرا را بغل کردم 🤗
تعجب کرده بود 😳
ولی وقتی بعدا ماجرا را به او گفتم،خیلی خوشحال شد 😍
خیلی تشکر کرد 😘
جلسه دوم هم بخیر گذشت😃
جلسه سوم رسید 😍
بحث مهریه بود 😅
قبلا به این مسئله فکر کرده بودم 😜
دوست داشتم مهریه ام خاص باشد 🌺
بیشتر دختر ها سکه طلا را مهریه میگذارند، برخی هم شاخه گل 💐
ولی دلم میخواست مهریه ام برای خودم باشد 🌱
به این نتیجه رسیدم که....
نویسنده ✍🏻: #کنیز_الزهرا
@zekrroozane ذڪرروزانہقلب سالم٤.mp3
زمان:
حجم:
21.24M
#قلب_سالم ٤
#قسمت_چهارم 🌱
موضوع : «آیینه ها»🌾
استاد : «حاجیه خانم رستمی فر»
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
@kelidebeheshte
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
هدایت شده از کلیدبهشت🇵🇸🇮🇷』
@zekrroozane ذڪرروزانہقلب سالم٤.mp3
زمان:
حجم:
21.24M
#قلب_سالم ٤
#قسمت_چهارم 🌱
موضوع : «آیینه ها»🌾
استاد : «حاجیه خانم رستمی فر»
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
@kelidebeheshte
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
@zekrroozane ذڪرروزانہقسمت چهارم.mp3
زمان:
حجم:
14.46M
📚 مجموعه چهل قسمتی جذاب: «کیمیای صلوات»👇🎧 #قسمت_چهارم
اندر فضائل بیانتهای ذکر شریف صلوات
#نشر = #صدقه_جاریه
#نذرظهور
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🎙 اجرا و تهیه و تنظیم : مصطفی صالحی
┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅
@kelidebeheshte