eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸🇮🇷』
1.2هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
400 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 فوروارد قشنگترہ:) تبلیغات♥️ https://eitaa.com/AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
💗💗 💗💗 انسان جانشين خدا بر روى زمين است و براى همين نكته بود كه خداوند به فرشتگان دستور داد تا بر انسان سجده كنند. و فرشتگان به ساحت قدس الهى عرضه داشتند كه چرا اين بشر را آفريدى، اگر مقصود تو عبادت كردن اوست ما فرشتگان عبادت تو را مى كنيم. خداوند در جواب فرمود: "من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد". لب است بدانيم كه خداوند در مواردى به اين انسان مباهات و افتخار مى كند و از فرشتگان مى خواهد كه به اين انسان نگاه كنند. با هم مواردى كه خداوند بر انسان افتخار مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم: الف - هنگامى كه بنده مؤمن نيمه شب از خواب برمى خيزد و از خواب شيرين مى گذرد و وضو مى گيرد و نماز شب خواند; آنجاست كه خداوند چون اين منظره را مى بيند به اين بنده اش در حضور فرشتگان افتخار مى كند و مى فرمايد: "اى فرشتگان بنده مرا ببينيد كه چگونه از لذّت خواب خود مى گذرد تا نماز بخواند آن هم نمازى كه بر او واجب نكرده ام". - هنگامى كه بنده مؤمن به حج مى رود و روز عرفه از سرزمين عرفات كوچ مى كند خداوند به او در حضور فرشتگان مباهات مى كند و مى فرمايد: "اى فرشتگانم، نگاه كنيد به اين بنده من". - وقتى رزمندان اسلام آماده حمله به قلب لشكر دشمن مى شوند و جان خود را در كف اخلاص گذاشته و مى روند تا تقديم اسلام كنند، اينجاست كه خدا به رزمندگان مباهات مى كند. ى يك مورد ديگرى هم هست كه خداوند به انسان مباهات مى كند و زمان و مكان خاصّى ندارد و شما هر موقع كه اراده كنيد مى توانيد به اين مباهات الهى برسيد. ن مورد را امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) براى ما بيان مى كنند و آن موقعى است كه مؤمنى به زيارت برادر دينى خود مى رود و با يكديگر دست داده و همديگر را در آغوش مى گيرند، آنجاست كه خداوند به آنان نظر رحمت مى كند و به اين دو نفر افتخار كند و به فرشتگان مى فرمايد: "اى فرشتگان من، نگاه كنيد به اين دو بنده من كه به ديدار يكديگر رفته و چگونه يكديگر را دوست مى دارند و اين ديدار و محبّت به خاطر من است، پس بر من است كه آنان را در آتش جهنّم نسوزانم". دقّت زيادى در سخنان و كلمات امامان معصوم(عليهم السلام) نمودم مورد ديگرى را نيافتم كه خداوند هنگام مباهات كردن به بنده خود، وعده آزادى از آتش جهنم داده باشد. صه آن كه وقتى به ديدار برادر مؤمن خود مى رويد و دست در دست او مى نهيد و اين كار را به خاطر خدا انجام مى دهيد، خداوند به اين كار تو افتخار مى كند. آرى هيچ چيز به اندازه خشنود كردن دل مؤمن، خدا را خوشحال نمى كند! نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 💗💗 آن لحظه اى را به ياد مى آورم كه بدنم را در قبر نهند;دوستانم بر سر خاكم گريه كنند و اشك بريزند;من سر بر تيره خاك نهاده باشم و در تنهايى خود بى كس و تنها باشم.تاريكى قبر آزارم دهد و قلبم را با وحشت عجين سازد.در آن لحظه هاى بى كسى به فريادم برس!مرا به مهمانى خود قبول كن!كه اگر تو مرا قبول كنى از هر كسى به من مهربان تر خواهى بود;هم مونس و هم رفيق من خواهى بودخداى من!وقتى با تو سخن مى گويم، رويت را از من برمگردان و مهربانانه نگاهم كن!من به درگاه تو پناه آورده ام.تو كه از حال من خبر دارى، حاجت مرا مى دانى و قلب مرا مى خوانى اگر تو جواب مرا ندهى چه كسى ياريم مى كند؟من خود مى دانم كه شايسته مهربانى تو نيستم امّا رحمت تو آن قدر بى انتها است كه مى تواند مرا هم در برگيرد!به درگاه تو آمده ام در حالى كه به رحمت تو اميدوارم.پس رويت را از من برمگردان!دست رد بر سينه ام مزن كه جز تو كسى را ندارم!خداى من!در اين فكر بودم كه اگر مرگ به سراغ من آيد چه كنم و چگونه با تو روبرو شوم؟آيا به نماز و روزه ام بنازم؟نه، همه كارهاى من پر از عيب و نقص است، پس چه كنم، چه چيز را به درگاه تو عرضه كنم؟فهميدم، تنها يك چيز دارم كه بى عيب و نقص است و مى توانم آن را به درگاه تو بياورم، آن هم اعتراف به گناهانم است!تو خود مى دانى كه در اين احساس شرمندگى خويش، ريايى نكرده ام، اين پاك ترين احساس من بوده است!براى همين آن را براى شب اوّل قبرم، ذخيره كرده ام كه به درگاه تو عرضه كنم.خداى من!چگونه از بخشش تو در روز قيامت نااميد شوم حال آنكه در اين دنيا جز خوبى از تو نديدم!تو گناهان مرا در اين دنيا پوشاندى، حال چه مى شود كه در روز قيامت گناهانم را بپوشانى!اگر مرا دوست نمى داشتى، مرا با خود آشنا نمى كردى.براى روز قيامت، به كارهاى خوبم دلخوش نيستم چرا كه اعمال خوبم بسيار كم است امّا دلخوشيَم، در اميدوارى به تو است، چرا كه خودت هم مى دانى، اميد من به تو بسيار زياد است.مى دانم كه تو هيچ گاه اين اميد را از من نخواهى گرفت!چرا كه خود مى دانى، اين تنها سرمايه من است!اميد به تو همه چيز من است.خداى من!تو كه مى دانى فقط عشق تو مى تواند مرا از گرداب گناه نجات دهد و از دام شيطان برهاند.پس عشق خودت را در قلبم بيشتر و بيشتر بگردان كه باور دارم عشق تو مايه نجات دنيا و آخرت من است.قلب مرا حرم خود قرار داده اى پس كمك كن تا غير تو در اين حرم جاى نگيرد.خدايا! به من دلى مملو از شوق به خودت بده تا بتوانم به تو نزديك و نزديك تر شوم. مرا از كسانى قرار ده كه لحظه به لحظه، عشق و محبّتشان به تو بيشتر و بيشتر مى شود.خداى من!آن روزى كه همه مرا فراموش كنند و هيچ اثرى از من نباشد با من مهربان باش!من كه از همه جا دل كنده و به درِ خانه تو رو آورده ام، اميدوارم كه درِ خانه ات را به رويم بگشايى، چرا كه خود مى دانى دل شكستن هنر نمى باشد.اكنون كه دلم را با عشق به خود زنده كرده اى، چگونه به عذابت گرفتارم خواهى نمود؟اگر چه به خاطر گناهانم از كاروان خوبان عقب مانده ام ولى به خوبى و مهربانى تو دل بسته ام كه مرا در زمره بندگان خوب خود قرار دهى!خداى من!آن روز كه سر از قبر بيرون آورم و خاك از سر و صورتم بريزد محتاج مهربانيت هستم.از آنچه چشمم مى بيند در هراس خواهم بود و اضطرابى بزرگ تمام وجودم را فرا خواهد گرفت!آن روز غصّه هاى من زياد است، مبادا تو با قهر كردن با من بر غصّه هايم بيفزايى!براى آن روز سرمايه بزرگى اندوخته ام كه همان اميد به مهربانىِ تو است!اى بى نياز!آيا تو تنها سرمايه مرا از من خواهى گرفت!خداى من!مگر خودت در كتاب خويش نفرمودى:اى بندگان من كه بر خود ستم كرده ايد،از رحمت من نااميد نشويد كه من تمام گناهان شما را مى بخشم.حال كه من اين سخن تو را شنيدم پس چگونه به بخشش تو اميد نداشته باشم.هر چه فكر مى كنم مى بينم كه تو همواره به من خوبى و احسان كردى و همين مرا نويد مى دهد كه به من نگاه محبّت دارى!و هر كس كه تو به او اين گونه نظر كنى ديگر چه كم دارد؟از تو مى خواهم مثل هميشه با من مهربان باشى.مرا دوست داشته باشى و عشقت را در قلبم جاى دهى!خداى من!اگر گناهانِ من به اندازه آسمان ها و زمين هم بشود هرگز از بخشش تو نااميد نخواهم شد و همواره در انتظارمهربانيت خواهم ماند.تو بودى كه يادم دادى تا تو را بخوانم پس اكنون كه تو را مى خوانم مرا نااميد مكن!به عزّت و بزرگيت قسم كه تو را چنان دوست دارم كه لذّت اين دوستى را در عمق وجودم احساس مى كنم و هرگز باور نمى كنم كه تو دوستان خود را دوست نداشته باشى!در انتظار عفو تو مى مانم و هرگز از رحمت تو نااميد نمى شوم.كه هيچ انتظارى را از اين شيرين تر نمى يابم.پس مناجات با خودت را روزيم كن تا بتوانم با ياد تو به آرامش برسم; و قلبم را با لذت عشق خود آبیاری کن. نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 💗💗 حاجى! مى دانم دلت براى صحراى عرفات تنگ شده است. خدا مى داند كه انسان در سفر حج چه صفاى معنوى را تجربه مى كند! شايد براى اين سفر ثبت نام كرده اى و منتظرى كه نوبتت شود تا به سوى حرم دوست پرواز كنى! شايد هم هنوز نتوانسته اى حتّى ثبت نام اين سفر را انجام دهى. بيا دعا كنيم كه خدا اين سفر را نصيب همه آرزومندان بنمايد. خدايا! به زودى ديدار خانه خودت را قسمت همه آرزومندان بگردان. راستى، مى دانى خداوند براى حاجىِ خانه خود چه پاداشى را آماده نموده است؟ يك روز كه خدمت امام باقر(ع) بودم، شنيدم كه آن حضرت فرمودند: "وقتى كه حاجى به سوى خانه خدا به راه مى افتد، براى هر قدمى كه برمى دارد، خداوند ده حسنه و كار نيك در پرونده او مى نويسد و ده گناه او را مى بخشد و مقام او را ده درجه بالا مى برد". خوشا به حال حاجى ها! كاش من هم جزء دعوت شدگان به اين سفر بودم! خدايا! مگر من دل ندارم، چه مى شد كه من هم مى توانستم مهمان تو باشم و گردِ خانه ات طواف كنم. شما كه غريبه نيستى، راستش وقتى فهميدم كه خداوند براى حاجى اين همه ثواب قرار داده است از اين كه نمى توانستم به سفر حج بروم، خيلى ناراحت شدم. روز عرفه پارسال را مى گويم، خيلى دلم براى عرفات تنگ شده بود، دلم هواى خانه دوست را كرده بود. خدايا! من هم مى خواستم بيايم! خلاصه، خيلى با محبوبم حرف زدم و گلايه كردم، دست خودم نبود، كار دل بود. به او گفتم: "خودت يك جورى دلم را آرام كن". ساعتى گذشت و من مشغول تحقيق و نوشتن بودم; امّا حالم گرفته بود، دائم به فكر اين بودم كه از چه ثواب بزرگى محروم مانده ام، خدا به حاجى به اندازه هر قدمى كه در اين سفر برمى دارد، ده حسنه مى دهد و ده گناه او را مى بخشد. امّا يك وقت با خود گفتم: من و خيلى ها كه توفيق تشرّف به حرم امنِ الهى را پيدا نكرده ايم، آيا مى توانيم به گونه اى ديگر اين ثواب بزرگ را به دست آوريم؟ خواننده عزيز! من به دنبال كارى مى گردم كه ثواب آن مانند ثواب سفر حج باشد. كارى كه چون آن را انجام دهم، خداوند به هر قدمى كه در راه آن برمى دارم، ده حسنه در نامه عمل من بنويسد، ده گناه مرا ببخشد و ده مقام به من بدهد. آيا شما مى توانيد به من كمك كنيد؟ به نظر شما اصلا چنين چيزى ممكن است؟ حاجى بعد از سالها چشم انتظارى به مكّه رفته است و سختى هاى سفر را تحمّل كرده است، گردِ خانه خدا طواف نموده، در صحراى عرفات در آفتاب گرم عربستان وقوف كرده، به منى رفته و قربانى كرده است. حالا من مى خواهم در شهر خودم، كنار زن و بچّه ام باشم و همان ثواب را به دست آورم. باز به سراغ كتاب ها رفتم و مطالعه خود را ادامه دادم. مطالعه من به طول انجاميد امّا چون گمشده اى داشتم و مى خواستم حتماً آن را بيابم اين مطالعه و پژوهش برايم لذّت بخش بود. سرانجام آن را يافتم! جواب، واضح و روشن بود. حتماً شما هم مى خواهيد از آن باخبر شويد. پيامبر فرموده است: "هر كس براى خواندنِ نماز به سوى مسجد حركت كند به هر قدمى كه برمى دارد خداوند ده حسنه و كار نيكو در پرونده اعمال او مى نويسد و ده گناه او را مى بخشد و مقام او را ده درجه بالا مى برد". آرى، همان ثوابى كه خدا براى حاجى قرار داده، همان را هم به كسى كه براى خواندنِ نماز به مسجد برود، عنايت مى كند. من خيلى خوشحال شدم و يقين كردم كه اين جوابى بود كه خدا براى من فرستاده بود. ديگر نزديك اذان ظهر بود، برخاستم، وضو گرفتم و با عشقى بيشتر و معرفتى بهتر به سوى مسجد شتافتم. فكر مى كنم، بدانى كه آن روز من در مسير رفتن به مسجد چه حالى داشتم. گويى كه در آسمان ها سير مى كردم! نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 💗💗 ايمان به خداوند، مهمترين و بهترين سرمايه ما انسان ها مى باشد زيرا بوسيله ايمان است كه دلها به آرامش مى رسد و سعادت دنيا و آخرت ما تضمين مى شود. همه ما مى دانيم كه شيطان بزرگ ترين دشمن ما مى باشد و همواره تلاش مى كند تا به هر طريقى باعث سستى و كم رنگ شدن ايمان ما شود. آرى، شيطان مى داند تا زمانى كه نور ايمان در قلب ما روشن است ما دنباله رو تاريكى ها و زشتى ها نخواهيم بود. اكنون كه ما دشمنى اين چنين سرسخت داريم كه يك لحظه هم از ما غافل نمى شود بايد تلاش كنيم كه از ايمان خود محافظت كنيم. اكنون سؤال مهم اين است كه چگونه مى توانيم ايمان خود را نگه داشته و آن را تقويت كنيم؟ آيا راه حلّى به ذهن شما مى رسد؟ من در ميان كتابهاى حديثى، مدت زيادى به دنبال جواب اين سؤال بودم، و سرانجام جواب را در كتاب "نهج البلاغه" يافتم آنجا كه حضرت على(ع) مى فرمايد: ايمان خود را با صدقه، محافظت نماييد. وقتى شما صدقه اى مى دهيد روى شيطان را سياه مى كنيد و او را فرارى مى دهيد به گونه اى كه ديگر او نمى تواند در ايمان شما رخنه اى وارد كند. اگر سخن رسول خدا را به ياد بياوريد (كه لبخند را به عنوان صدقه معرفى نمودند)، به اين نتيجه مى رسيد كه با همين لبخند مى توانيد شرّ شيطان را از خود كم كنيد و ايمان خود را حفظ نماييد. به راستى اين لبخند كه عملى بسيار ساده به نظر مى آيد چه اثرات زيادى دارد: بلاها را از ما دور مى كند، مرگ بد را از ما برطرف مى سازد، موجب بخشش گناهان ما مى شود، عمر ما را زياد مى كند، حسابرسى روز قيامت را برما آسان مى كند و موجب حفظ ايمان ما از شرّ شيطان مى شود. بسيار شايسته است كه از امروز به بعد تلاش كنيم تا هميشه گل لبخند به لب داشته باشيم و عشق و محبّت را در جامعه خود منتشر كنيم; باشد كه همواره در فضاى جامعه ما، رايحه خوش صميميّت پيچيده باشد و همه را سرمست شادى و شعف نمايد. نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 از پله ها رفتم پایین مامان و جواد در حال صبحانه خوردن بودن ، رفتم روی صندلی میز ناهار خوری نشستم -سلام مامان: سلام مادر جواد( زیر چشمی نگاهم میکرد ،متوجه کلافگیش شدم ) : سلام صبحانه مو خوردمو ، بلند شدم کیفمو برداشتم ، خداحافظ جواد: بهار صبر کن میرسونمت - چشم رفتم کفشمو پوشیدم ،دم در ماشین منتظر جواد موندم تا بیاد بعد چند دقیقه جواد اومد و سوار ماشین شد ،ریموت در و زد و منم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم داشتم با کیفم ور میرفتم و استرس داشتم جواد: بهار ، این دوستای دیونه ات و بگو خونه زنگ داره، زنگ خونه رو بزنن - چشم جواد: حیف تو نیست با همچین آدمایی قدم میزنی ؟ - داداش میشه درموردش حرفی نزنیم؟ چون به نتیجه ای نمیرسیم جواد: باشه ،امیدوارم هیچ وقت پشیمون دوستی با اونا نشی چیزی نگفتم و جواد منو رسوند دانشگاه مثل همیشه دیر کردم تن تن پله های دانشگارو یکی دوتا بالا میرفتم در اتاق و باز کردم استاد اومده بود - اجازه استاد استاد: بازم خانم صادقی؟ - ببخشید دیگه تکرار نمیشه استاد: بفرماید داخل به اشاره دست مریم و سهیلا رفتم سمتشون سهیلا آروم گفت: خوبه که نه اهل آرایشی نه مدل مویی اینقدر دیر میکنی ،مثل ما بودی کی میاومدی... مریم: هیسسس استاد میشنوه...
📻 مستند صوتی 💚🌿@kelidebeheshte ๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ♨️قسمت های قبلا بارگذاری شده مستندصوتی شنود قسمت اول⬇️ https://eitaa.com/kelidebeheshte/24665
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم تقدیم‌به‌ساحت‌مقدس‌حضرت‌زینب(س) ... ازدور دستهایش را باز کرد ودوید سمت من 😍 پرید توی بغلم ☺️ دختر مهربان ومعصومی بود 😚 دوستش داشتم 💋 اشک هایش را با گوشه چادرم پاک کردم 😊 با او گفتم:زهرا جان؛الان دیگه وقت مناسبی برای بیرون رفتن نیست چون هوا خیلی گرم شده،میریم خونه ناهار میخوریم بعد من هم ماشین رو برمیدارم که باهم بریم بیرون ☺️ با تکان دادن سر حرفم را تایید کرد 😊 رفتیم به سمت خانه 🏡چون هوا گرم بود با تاکسی رفتیم 🚕 به خانه که رسیدیم ناهار را خوردیم جلوی تلویزیون نشسته بودیم که زهرا گفت:زینب جون بریم؟🤨 به او گفته بودم هرچه که دوست داشت صدایم کند، از اسم جدیدم خوشم آمده بود 😅 گفتم:آره عزیزم چادرم رو بردارم میریم ☺️ سویچ ماشین را از پدرم گرفتم 🔑 سوار ماشین شدیم همان طور فرمان به دست به زهرا نگاه میکردم 😄 پرسیدم:چادر سر کردن دوست داری؟ نگاهم کرد وگفت:خیلی 😍اما هیچ وقت اونقدری پول نداشتم که چادر بخرم 😞 وسرش را پایین انداخت 😔 گفتم:دوست داری برات چادر بخرم؟ 🤔 چشمهایش برق زد 🤩 اولین مغازه ملزومات حجاب که دیدم پیاده شدیم 🚗 برایش یک چادر عربی،یک روسری که به انتخاب خودش مشکی بود ویک کیف دستی برایش خریدم ☺️ خیلی خوشحال شده بود 😍 از ذوق خریدن چادر از روزبعد با چادرش دم درخانه منتظر می‌ماند تامن بیایم ☺️ من هم از دیدن زهرای با چادر خیلی خوشحال میشدم 😍 کار هرروزم این بود که زهرا را به مدرسه ببرم وبیاورم😚 چند روزی بود که دانشگاه برای تعمیرات اساسی تعطیل شده بود😄 اما بعد از شروع دانشگاه هم همیشه دنبالش میرفتم 😊 خیلی از کارم راضی بودم 🙃 پدرش هم خیلی مرا دعا می‌کرد🤲🏻 معمولاً بعد از مدرسه به گردش می می‌رفتیم🙂 مثل دخترم شده بود،با او بسیار صمیمی بودم☺️ برایم از داستان‌های مادرش تعریف می‌کرد💔 با اینکه سن کمی داشته مادرش فوت کرده بود، اما اورا به‌خوبی به یاد داشت👒 ... خیلی به زهرا وابسته شده بودم،زهرا شده بود جزئی از زندگی من💝 زهرا کلاس سوم بود 😌 همان روز ها بود که به سن تکلیف برسد 😍 دوست داشتم برایش جشن تکلیف مفصلی بگیرم ☺️ آن روز از زهرا خواسته بودم بعد از مدرسه به خانه خودشان برود 🏘 بعد از اینکه کلاس دانشگاهم تمام شد،سریع سوار ماشین شدم 🚗 کیکی که سفارش داده بودم را تحویل گرفتم وبه خانه رساندم 🎂 برایش چادر جشن تکلیف نخریده بودم، قصد داشتم چادر خودم را به او بدهم 😄 زیر تختم را نگاه کردم 🛏 کیف صورتی چادرم را دیدم 👛 کمی خاک گرفته بود، خاکش را پاک کردم وکیف را روی تختم گذاشتم 👛🛏 ودوباره سوار ماشین شدم که دنبال زهرا بروم 🚗 پیاده شدم و زنگ خانه را زدم 🔔🚪 زهرا در را باز کرد با شوق از پدرش خدا حافظی کرد 👋🏻😊 سوار ماشین شد 🚗 از اتفاقاتی که قرار بود بیفتد خبر نداشت 🖐🏻 با اینکه راننده بودم ولی همه حواسم به زهرا بود 👀 میخواستم به او خوش بگذرد 😍 کلید انداختم ودر را باز کردم 🚪 زهرا.... نویسنده ✍🏻:
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم تقدیم‌به‌ساحت‌مقدس‌حضرت‌زینب(س) ... ازدور دستهایش را باز کرد ودوید سمت من 😍 پرید توی بغلم ☺️ دختر مهربان ومعصومی بود 😚 دوستش داشتم 💋 اشک هایش را با گوشه چادرم پاک کردم 😊 با او گفتم:زهرا جان؛الان دیگه وقت مناسبی برای بیرون رفتن نیست چون هوا خیلی گرم شده،میریم خونه ناهار میخوریم بعد من هم ماشین رو برمیدارم که باهم بریم بیرون ☺️ با تکان دادن سر حرفم را تایید کرد 😊 رفتیم به سمت خانه 🏡چون هوا گرم بود با تاکسی رفتیم 🚕 به خانه که رسیدیم ناهار را خوردیم جلوی تلویزیون نشسته بودیم که زهرا گفت:زینب جون بریم؟🤨 به او گفته بودم هرچه که دوست داشت صدایم کند، از اسم جدیدم خوشم آمده بود 😅 گفتم:آره عزیزم چادرم رو بردارم میریم ☺️ سویچ ماشین را از پدرم گرفتم 🔑 سوار ماشین شدیم همان طور فرمان به دست به زهرا نگاه میکردم 😄 پرسیدم:چادر سر کردن دوست داری؟ نگاهم کرد وگفت:خیلی 😍اما هیچ وقت اونقدری پول نداشتم که چادر بخرم 😞 وسرش را پایین انداخت 😔 گفتم:دوست داری برات چادر بخرم؟ 🤔 چشمهایش برق زد 🤩 اولین مغازه ملزومات حجاب که دیدم پیاده شدیم 🚗 برایش یک چادر عربی،یک روسری که به انتخاب خودش مشکی بود ویک کیف دستی برایش خریدم ☺️ خیلی خوشحال شده بود 😍 از ذوق خریدن چادر از روزبعد با چادرش دم درخانه منتظر می‌ماند تامن بیایم ☺️ من هم از دیدن زهرای با چادر خیلی خوشحال میشدم 😍 کار هرروزم این بود که زهرا را به مدرسه ببرم وبیاورم😚 چند روزی بود که دانشگاه برای تعمیرات اساسی تعطیل شده بود😄 اما بعد از شروع دانشگاه هم همیشه دنبالش میرفتم 😊 خیلی از کارم راضی بودم 🙃 پدرش هم خیلی مرا دعا می‌کرد🤲🏻 معمولاً بعد از مدرسه به گردش می می‌رفتیم🙂 مثل دخترم شده بود،با او بسیار صمیمی بودم☺️ برایم از داستان‌های مادرش تعریف می‌کرد💔 با اینکه سن کمی داشته مادرش فوت کرده بود، اما اورا به‌خوبی به یاد داشت👒 ... خیلی به زهرا وابسته شده بودم،زهرا شده بود جزئی از زندگی من💝 زهرا کلاس سوم بود 😌 همان روز ها بود که به سن تکلیف برسد 😍 دوست داشتم برایش جشن تکلیف مفصلی بگیرم ☺️ آن روز از زهرا خواسته بودم بعد از مدرسه به خانه خودشان برود 🏘 بعد از اینکه کلاس دانشگاهم تمام شد،سریع سوار ماشین شدم 🚗 کیکی که سفارش داده بودم را تحویل گرفتم وبه خانه رساندم 🎂 برایش چادر جشن تکلیف نخریده بودم، قصد داشتم چادر خودم را به او بدهم 😄 زیر تختم را نگاه کردم 🛏 کیف صورتی چادرم را دیدم 👛 کمی خاک گرفته بود، خاکش را پاک کردم وکیف را روی تختم گذاشتم 👛🛏 ودوباره سوار ماشین شدم که دنبال زهرا بروم 🚗 پیاده شدم و زنگ خانه را زدم 🔔🚪 زهرا در را باز کرد با شوق از پدرش خدا حافظی کرد 👋🏻😊 سوار ماشین شد 🚗 از اتفاقاتی که قرار بود بیفتد خبر نداشت 🖐🏻 با اینکه راننده بودم ولی همه حواسم به زهرا بود 👀 میخواستم به او خوش بگذرد 😍 کلید انداختم ودر را باز کردم 🚪 زهرا.... نویسنده ✍🏻:
@zekrroozane ذڪرروزانہ۔(25).mp3
زمان: حجم: 10.28M
📚 مجموعه چهل قسمتی جذاب: «کیمیای صلوات»👈🎧 اندر فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات = «» 🎙 اجرا و تهیه و تنظیم : مصطفی صالحی ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ @kelidebeheshte