سنگ حرم قرار است سنگ حرم با تربت هم بدهند. دلیل رفتنم دو چندان شده است. ولیعصر عج شلوغ است. ونک اما از آن هم شلوغ تر. اتوبوس تاخیر دارد و تاکسی ها هم پر. موتور می گیرم. به رکعت آخر نماز می رسم اما تا مراسم یک ساعتی مانده. حال بیرون رفتن از مسجد را ندارم، یک پرده می کشند بین مسجد تا کسانی که نمازشان مانده بیایند و بخوانند. زیارت وارث که تمام می شود قاری شروع به تلاوت چند آیه می کند. سخنران شروع کرده. خدای من چقدر آرام صحبت می کند کاش اینقدر نزدیک منبر نشسته بودم. دارد چرتم می گیرد فقط صدای صلوات هاست که زنجیره چرتم را پاره می کند! صلوات آخر بلندتر است و بالاخره خوابم تمام می‌شود. سخنران موقع خداحافظی لبخندی به من می زند و می گوید "قبول باشد" خجالت زده ام. حاج مهدی سماواتی رسیده است. مثل همیشه با صدای گرم و اشعار پر مغزش مهمانمان می کند. یکی اشک می ‌ریزد آرام آرام. یکی شانه اش تکان تکان می خورد. یکی لبخند می زند. یکی کِل می کشد. یکی گل را پر پر می کند و می‌ریزد روی سر بغل دستی‌‌اش. دو مداح جوان هم می خوانند و مستمعین بیشتر سر کیف می آیند. مجلس تمام است اما موقع اهدای سنگ و تربت است نمی دانم چجوری می خواهند اهدا کنند. موقعی که نماز تمام شد و گوشه مسجد خوش نشسته بودم بیرون به مراجعین پک شکلات و کاغذی که شماره قرعه کشی را روی آن نوشته بودند می دادند! لبخند روی لبم است. دارند اسامی را برندگان را می‌خوانند. اما ناراحت نیستم می‌دانم یک چیز بهتر گیرم می‌آید. ✍ @khatterevayat 〰〰〰〰〰〰🔻🔻 امتیاز بدهید.