به نام خدا ❤️ افکارِ پوشالی ساعت نه و نیم صبح بود. مشغول خرید بودم. بنظرم آمد برای این ساعت خیابان و کوچه‌ها زیادی خلوتند. فروشنده خانمی که وارد مغازه‌اش شدم دلیلش را ترس از جنگ می‌دانست. اینکه نکند اسرائیل جواب کوبنده‌تری بدهد و ما نتوانیم مقاومت کنیم. مشمای‌ خرید را دستم داد. _ دو تا پسرعمو اون طرف دنیا افتادن به جون هم، اون وقت ما میریم بی‌خودی خودمونو قاطی می‌کنیم. نگاهش می‌کنم. حرفی که می‌زند برق چشم‌هایش را لحظه‌ای می‌گیرد. _ مردم ما خیلی چیزا رو تو این چند ساله تحمل کردن، دیگه ظرفیت جنگ ندارن. همزمان با کشیدن کارت ادامه می‌دهد: _ ترسم داره خداییش، خیلی هم ترس داره. توی ذهنم دنبال جواب می‌گردم: _ آدما سعی می‌کنن تو حاشیه امن و بدون اطلاع از عمق جریانات بمونن، اینجوری هر اتفاقی می‌تونه اونا رو به هم بریزه، چه اون اتفاق جنگ باشه چه حوادث طبیعی. لبخند نصفه و نیمه روی لب‌هایش می‌ماسد. _ نود و پنج درصد مردم مخالف این حملات هستند. موافقا انگشت شمارن. با شنیدن این جمله آخر یاد انتخابات ریاست جمهوریِ چند ماه پیش افتادم. با خودم زیر لب گفتم: _ این حرف مردم ما نیست. مال شبکه‌های ماهواره‌ایه. یادم آمد از آن روزهایی که شبکه‌های معاند توی پیش‌بینی آمار رأی دهندگان پنج درصد را اعلام کرده بودند. تا خانه رسیدم حرف‌های آن زن مثل لشگر مورچه‌ها توی ذهنم رژه‌ می‌رفت. تلویزیون را که روشن کردم و شادی مردم از وعده صادق دو را دیدم صف‌ افکارم‌ سر و شکل دیگری گرفت. لبخندی میان لب‌هایم شکفت. با شعری که می‌خواندند همراه شدم. گفته بودیم انتقامی سخت/ از تبارِ فرار می‌گیریم. دشمن ماست اهلِ لاف و خلاف/ ما ولی مَرد شور و شمشیریم خون مظلوم نوحه می‌خواند/ نقشۀ انتقام در دست است طی شده دوره بزن در رو/ کوچۀ الفرار بن‌بست است. ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat