جهان در خواب و شب بر آسمان بود سکوتی بی کران فریاد می کرد سیاهی با سلاح ترس در دست مسیر مرگ را آباد می کرد چراغ یادها خاموش خاموش می آمد باد سرد ترس و تردید هزاران سایه دوشادوش در خواب ولی تنهای تنها بود خورشید سیاهی فکر ناپاکی به سر داشت شفق ترسان و سرد و لاله گون بود سیاهی خنجری از کینه برداشت دلش از صبح و از خورشید خون بود سری خونین، سرِ خورشید، بنگر... چه خورشیدی که معنای جهان بود شفق بر خاک مسجد سجده می کرد جهان در خواب و شب بر آسمان بود @moayedialiqom