👣 مسلمان شدن دزد!! 🌷 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن 📚 در دارالسلام نقل کرده اند: 🐫🐪 جمعيتي براي زيارت آقا ابي عبدالله (عليه السلام) مشرف شدند. 🌌 شب در راه، دزدي بين آن ها آمد تا چيزي از آن ها بدزدد، او وقتي مسافتي از راه را پياده رفت، خسته شد و خوابش برد و در خواب ديد که قيامت بر پا شده و مي خواهند او را به جهنم ببرند؛ اما شخصي آمد و گفت: 🔅از او دست بکشيد که گرد زوار (عليه السلام) بر او نشسته. 👳🏻‍♂️ سپس بيدار شد و به راه ادامه داد. 🕌 وقتي به حرم (عليه السلام) رسيد، شعري را که در آن حضرت سروده بود خواند و در اين ميان پرده اي از در به دوشش افتاد و از آن پس او را « » خواندند و به شاعری که در آن جا بود به نام « » گفت: 👌🏻تو هر روز مي سرايي و خلعتي به تو ندادند؛ اما من يک شعر خواندم و به من دادند! 👳🏻‍♂️🧔🏻 اين دو با هم به مشاجره پرداختند و دو شعر سرودند و در صندوق (ظریح) علي (عليه السلام) انداختند تا ايشان درباره آن ها قضاوت کند و (عليه السلام) در مدح خليعي چيزي نگاشت و ديگري غم زده شد و آن حضرت را در خواب ديد که فرمود: 🔅غم مخور که او تازه مسلمان شده و من با نوشته خود او را تشويق کردم، تو نيز شعري بسرا و فردا بخوان تا پاسخ شما را بدهم! 🧔🏻 فردا صبح او نيز شعرش را خواند و به اين مضموم رسيد که: 🔅چه کسي عمرو بن عبدود را کشت؟ 🌷 آن گاه آواز بلندي از داخل صندوق بيرون آمد و گفت: 🔅من او را کشتم! 📚 دارالسلام، ج ۲، ص ۹۴. 📕منبع: کرامات حسينيه و عباسيه؛ موسي رمضاني‏ پور، صفحات ۲۸ و ۲۹. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq