🌹 شفاعت امام حسين (علیه السلام) 🌷 به مناسبت ، شب زیارتی ارباب بی کفن 🌟 يكى از عجائبى كه در مورد مرحوم آيت الله العظمى حاج ، موثقين نقل مى كنند اين است: ⚜ معظم له در موقعى كه سرپرستى حوزه علميه اراك را به عهده داشتند براى حضرت آيت الله حاج آقا مصطفى اراكى نقل كردند: 🌌 هنگامى كه من در كربلا بودم، شبى كه سه شنبه بود در خواب ديدم، شخصى به من گفت: ⏳«شيخ عبدالكريم كارهايت را انجام بده، سه روز ديگر خواهى مُرد!!» 🛌 من از خواب بيدار شدم و متحير بودم گفتم البته خواب است، و ممكن است تعبير نداشته باشد! 🌴🌳 روز سه شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا خواب از خاطرم رفت، روز پنجشنبه كه تعطيل بود با بعضى از رفقا به طرف باغ مرحوم سيد جواد رفتيم در آنجا قدرى گردش و مباحثه علمى نموديم تا ظهر شد، نهار را همانجا صرف كرديم پس از نهار ساعتى خوابيدم. ⚡️در همين موقع لرزه شديدى مرا گرفت، رفقا آنچه عبا و روانداز داشتم روى من انداختند ولى همچنان بدنم لرز داشت و در ميان آتش تب افتاده بودم، حس كردم كه حالم بسار وخيم است به رفقا گفتم زودتر مرا به منزلم برسانيد، آنها وسيله اى فراهم كرده و مرا به شهر كربلا آورده و به منزلم رساندند. 🛌 در منزل بيحال و حس در بستر افتاده بودم، بسيار حالم دگرگون شد، و در اين ميان به ياد خواب سه شب پيش افتادم؛ علائم مرگ را مشاهده كردم با در نظر گرفتن خواب احساس آخر عمر كردم! 👥 ناگهان ديدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند، و به همديگر نگاه مى كردند و گفتند، اجل اين مرد رسيده، مشغول قبض روحش ‍ شويم! ❤️ در همين حال با توجه عميق قلبى به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسين (ع) متوسل شده و عرض كردم؛ 🤲🏻 اى حسين عزيز! دستم خالى است، كارى نكرده ام و زادى تهيه ننموده ام. شما را به حق مادرتان زهرا (ع) از من شفاعت كنيد كه خدا مرگ مرا تاخير اندازد تا فكرى به حال خود نمايم! 👤 بلافاصله پس از اين توسل، ديدم شخصى نزد آن دو نفر كه مى خواستند روحم را قبض كنند آمد و گفت: حضرت سيدالشهداء (ع) فرمودند شيخ عبدالكريم به ما توسل كرد و ما هم در پيشگاه خدا از او شفاعت كرديم كه عمرش را تاخير اندازد، خداوند اجابت فرمود بنابراين شما روح او را قبض ‍ نكنيد. 👥 در اين موقع آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند: (سمعا و طاعة)... 👥👤 سپس ديدم آن دو نفر و فرستاده (ع) (سه نفرى) صعود كردند و رفتند! 👁 در اين وقت، احساس سلامتى كردم، صداى گريه و زارى شنيدم كه بستگانم به سر و صورت مى زدند، آهسته دستم را حركت دادم و چشمم را گشودم و ديدم چشمم را بسته اند و به رويم چيزى كشيده اند، خواستم پايم را جمع كنم، ملتفت شدم كه شستم (انگشت بزرگ پايم) را بسته اند! ✋🏻 دستم را براى برداشتن چيزى بلند كردم، شنيدم مى گويند ساكت شويد، گريه نكنيد كه بدن حركت دارد، آرام شدند، رواندازى كه بر روى من انداخته بودند برداشتند و چشمم را گشودند و پايم را فورى باز كردند، با دست اشاره به دهانم كردند كه به من آب بدهيد، آب به دهانم ريختند كم كم از جا برخاسته و نشستم، تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم، و بحمدالله از آن حالت به كلّى خوب شدم، اين موهبت به بركت مولايم امام حسين (ع) بود، آرى بخدا قسم. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. گنجينه دانشمندان، ج ۱، ص ۳۰۴. 📗 داستانها و پندها جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq