❓چرا به زيارت مادرم نرفتى؟ ⚜ مرحوم حاج عبدالرسول على الصفار، تاجر معروف، و رئيس غرفه تجارت بغداد، نقل كرد: 🕋 در حدود سالهاى ۱۳۲۹ شمسى به خانه خدا و زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اهل بيت گراميش (صلوات الله عليهم اجمعين) مشرف شدم، رفقاى ما در اين سفر يكى سيد هادى مگوطر از سادات محترم، از روساى عشاير فرات، و از مردان انقلابى بود و ديگرى شيخ عبدالعباس آل فرعون، رئيس عشاير آل فتله، كه يكى از بزرگترين و ريشه دارترين عشاير فرات اوسط در عراق مى باشند. 🕌 براى تشرف به زيارت قبر پاك پيامبر بزرگ (صلى الله عليه وآله) و قبور اهل بيت پاكش (صلوات الله عليهم اجمعين)، وارد مدينه منوره شديم و چند روز در آن خاك پاك اقامه گزيديم. 🌄 عصر يكى از روزها طبق عادت معمول قصد زيارت قبور پاك ائمه (عليهم السلام) در بقيع را كرديم. بعد از پايان مراسم زيارت، به زيارت قبور منتسبين به اهل بيت (عليهم السلام) و بعضى از اصحاب و ياران گرامى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پرداختيم تا به قبر فاطمه، دختر مزاحم كلابيه يعنى حضرت مادر حضرت عباس (عليه السلام) رسيديم... 👥 به عبدالعباس آل فرعون گفتم: ✋🏻 بيا، تا اين بانوى معظم ام البنين مادر حضرت عباس (عليه السلام) را نيز زيارت كنيم، ولى او يك مرتبه با كمال بى اعتنايى گفت: ⁉️ بيا برويم و بگذريم، مى خواهى كه ما مردان اين رقعه زنان را زيارت كنيم؟!! 👤 اين را گفته، ما را ترك كرد و از بقيع خارج شد و من و سيد هادى مگوطر در غياب وى به زيارت آن بانو پرداختيم. 🚪زيارت تمام شد و به خانه رفتيم. شب من و عبدالعباس با هم در يك اتاق مى خوابيديم. 🛏 روز بعد هنگام سپيده دم كه از خواب بيدار شدم، عبدالعباس را در رختخوابش ‍ نيافتم، قدرى منتظرش ماندم و با خودم گفتم: شايد به حمام رفته باشد ولى انتظار من طولانى شد و او باز نگشت. 🛌 نگران وى شدم، رفيق ديگرم، سيد هادى مگوطر، را از خواب بيدار كردم و به او گفتم: رخت ها و لوازم عبدالعباس اينجاست، ولى خودش نيست. او هم خبرى نداشت و به تدريج اضطراب و نگرانى ما بيشتر شد!! 🗯 نهايتا انديشيديم كه برخيزيم و به دنبال او بگرديم و با خود گفتيم كجا بايد دنبال او برويم، چگونه بايد به جستجوى او برخيزيم و از كه بپرسيم و تحقيق كنيم؟! 🚪بعد از مدت كوتاهى ناگهان درب باز شد عبدالعباس وارد اتاق شد، در حالى كه شديداً متاثر بود و چشمانش از شدت گريه سرخ شده بود!! 👥 به او گفتيم: خير است انشاء الله كجا بودى و تو را چه شده و اين حالتى است كه در تو مشاهده مى كنيم؟! 👤 گفت: رهايم كنيد تا كمى استراحت كنم، برايتان تعريف خواهم كرد. ⌚️پس از آن كه استراحت كرد گفت: ☝️🏻يادتان مى آيد كه عصر ديروز با تكبر و بى اعتنايى بدون زيارت قبر ام البنين عليه السلام از بقيع خارج شدم؟ 👥 گفتيم: بله به خوبى آن را به ياد مى آوريم، حركت زننده اى بود. 🕌 گفت: قبل از سپيده دم در عالم رويا خود را در صحن حضرت ابوالفضل العباس (عليه السلام) در كربلا يافتم. مردم داخل حرم شريف مى شدند دسته دسته براى زيارت ابوالفضل العباس عليه السلام سعى كردم كه همراه با مردم داخل حرم شريف شوم، مانع دخول من شدند. ⁉️ متعجب شدم و سؤال كردم چه كسى مانع من مى شود و براى چه اجازه دخول به من نمى دهند؟! ✋🏻 نگهبان گفت: در واقع، آقايم اباالفضل العباس (عليه السلام) به من دستور داده است مانع ورود تو شوم. ⁉️"به نگهبان گفتم: آخر براى چه؟! ✋🏻 گفت: نمى دانم، و خلاصه هر چه كوشش و سعى نمودم اجازه ورود به من داده نشد. 🤲🏻 با وجود آن كه مى دانيد من به ندرت گريه مى كنم ناچارا به توسل و گريه زارى پرداختم، تا اين كه خسته شدم چون ديدم اين كار فايده اى ندارد، اين بار به نگهبان متوسل شدم، و التماس كردم كه به نزد آقايم ابوالفضل العباس (عليه السلام) برود و علت منع من از ورود به حرم را از ايشان سوال نمايد. ☝️🏻نگهبان رفت و برگشت و گفت: آقايم به تو مى گويد كه چرا از زيارت قبر مادرم سرپيچى كردى و به او بى اعتنايى نمودى؟ به همين دليل من به تو اجازه دخول به حرم خويش را نمى دهم، تا اين كه به زيارت او بروى!! 🛏 از هول اين رويا، مضطرب و از خواب بيدار شدم و با سرعت براى زيارت قبر پاك ام البنين (عليه السلام) و عذرخواهى از او بابت برخورد زشتى كه از من نسبت به ايشان سر زده بود به بقيع رفتم تا از من نزد پسرش شفاعت نمايد. آرى به بقيع رفتم و الان نيز از نزد او بر مى گردم. 📗 چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (ع)، جلد دوم، على ربانى خلخالى 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq