عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_هدیه‌ی_اجباری 🕗#قسمت_ششم يه كم يواشتر! من هنوز كلي اميد و آرزو دارم. - او
♥️هوالمحبوب♥️ 💌 🕗 وقتي مطمئن شدي كه عقلت هم حرف دلت رو ميزنه، پس راه درست رو داري ميري. اما اگه عقلت بهت هشدار داد، بهش گوش بده و منتظر زمان مناسب باش. خيلي وقتا قلبمون داره فرد اشتباهي رو وارد زندگيمون ميكنه؛ واسه همينه كه عقلمون هم سر جنگ پيدا ميكنه! - اما تو بهخاطر مهيار چهارسال صبر كردي. مگه نه اينكه به صداي قلبت گوش دادي؟ - آره؛ اما عقلم بهم ميگفت كه مهيار چنين آدمي نيست. اونقدر مهيار رو ميشناختم كه بدونم هيچوقت در حقم اين كار رو نميكنه. صداي منشي ما رو از بحث سنگين فلسفي بيرون آورد. - خانم رفيعي نوبت شماست. ميتونيد بريد داخل! تشكري كردم و همراه هستي وارد اتاق شديم. مثل هميشه خانمدكتر با خوشرويي تمام سلام و احوالپرسي كرد. بعد از اينكه هستي رو به خانمدكتر معرفي كردم ازش خواست كه روي تخت دراز بكشه. هستي چشمكي بهم زد و با تكون دادن لبهاش گفت: - من رفتم براي سلاخي! لبخندي بهش زدم و گفتم: - هركه بچه خواهد جور سلاخي را هم ميكشد! هستي روي تخت دراز كشيد. خانمدكتر پرده رو كشيد و مشغول معاينهي هستي شد. توي اين فاصله نگاهم روي تصوير دختربچهي روي ديوار خيره موند؛ دختربچهاي با موهاي طلايي و چشمهاي آبي. هنر خدا چيزي كم نداره. خانمدكتر روي صندليش نشست و چند ثانيهي بعد هم هستي روي مبل روبهرويي من نشست. خانمدكتر رو به هستي گفت: - خب هستيجان، شما بايد همهي اين آزمايشايي رو كه برات مينويسم انجام بدي. بعد از ديدن آزمايشا ميتونم تشخيص بدم كه براي باردار شدن چه موادي توي بدنت كمه و چه مقداريش رو ميشه با دارو برطرف كرد. انشاءاالله بچه سالم و خوشگلي به جمع خونوادهتون اضافه كني. - ممنونم خانمدكتر. هرچند كه فكر ميكنم هنوز براي مادر شدن زوده؛ اما همسرم فوقالعاده بچهدوسته! - عزيزم! هرچي كه تفاوت سني بين شما و فرزندتون كمتر باشه در آينده مشكلاتتون هم كمتر ميشه، روابطتون باهم بهتر ميشه و بهتر همديگه رو درك ميكنيد. - كمي هم استرس دارم بهخاطر دوران بارداري و زايمان، فكر ميكنم خيلي سخته! - خب البته، اينكه ميگن بهشت زير پاي مادره بهخاطر فشار و سختياييه كه مادرا موقع بارداري و زايمان متحمل ميشن. نميتونم بگم خيلي راحته؛ اما بهت ميگم كه از پسش برمياي. فقط بايد توي دوران بارداريت حسابي مراقب خودت باشي. شكلگيري فرزندت رو با تمام وجود احساس ميكني؛ اينكه يه موجود زنده توي وجودت شكل ميگيره، اينكه همهي حرفا رو ميشنوه، غم و غصهت رو متوجه ميشه، خوشحاليت رو ميفهمه و با استرست اذيت ميشه. پس توي اين دوران خيليخيلي بيشتر بايد مراقب خودت باشي؛ چون از اين به بعد ديگه تنها نيستي و دو نفر حساب ميشي. - مطمئناً بايد حس فوقالعادهاي باشه! - قطعاً همينطوره! البته بايد متوجه باشي كه توي اين دوران بايد مراقب خورد و خوراكت باشي؛ چون بايد همهنوع موادغذايي به جنين برسه و اينكه به هوش فرزندت توي اين دوران توجه كني. با ذوق گفتم: واي خدا دلم ميخواد همينالان بچهت اينجا بود و من بـ*ـوسش ميكردم! هستي با لبخندگفت: - اگه خدا بخواد تا يه سال ديگه ميبينيش. خانمدكتر در جواب هستي گفت: - به اميد خدا! روي برگهاي تمامي آزمايشها رو نوشت و به هستي داد. - خب مبيناخانم شما قرار بود بلافاصله بعد از گرفتن سونوگرافي بياي اينجا. چي شد پس؟ - من سونوگرافي رو انجام دادم؛ اما همين كه ميخواستم بيام مطب شما تماس گرفتن و مجبور شدم براي تحويل مقالهم برم دانشگاه. بعد از اون هم به كلي فراموشم شده بود تا اينكه هستي باهام تماس گرفت. - باشه، فعلاً جواب سونوگرافيت رو بده بهم ببينم تا بعداً باهات حسابي دعوا كنم. ✍نویسنده: مهسا عبدالله زاده °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆