💢 انگار که یک تکه دلم کنده شود و از من جدا شود، وقتی میبینم دخترک دستش را گذاشته توی دستهای پسری که تازه نوک سبیلهایش بیرون زده.
من را که میبیند یکه میخورد، نگاهش را میدزدد. نمیدانم با چه بهانهای راهشان را کج میکند و از من دور میشود.
پاهایم آنقدر سست شده که نمیتوانم جلو بروم و توی چشمهایش زل بزنم و یک چیزی بارش کنم.
🗓 تمام دو سالی که همراهش بودم پیش چشمم میآید. باخودم میگویم:
《 بیا! اینم ته کار فرهنگی. دست مریزاد داری خانم مربی! از زندگیت و مهم تر از همه از دخترت آیه بگذر، پا به پای دخترهای این شهر جلو برو، این هم دست مزدت.》
🔻مینشینم روی یک نیمکت پرت توی پارک و بیخیال نمنم باران که تازه گرفته، میشوم.
《به کجا میخوای برسی دختر؟ تو که مسئول اصلاح بشریت نیستی، هنر کنی دخترت آیه و بقیهی بچههای نیومدت را بزرگ کنی و سالم تحویل جامعه بدی. به بقیه چیکار داری؟
اصلا توی این اوضاع ضد فرهنگ، که هجمهها مثل بمباران آوار میشه روی سر مردم شهر، کار یک مربی نوجوان کجا به چشم میاد؟
مهمتر از اون، توی این شرایط قاراشمیش اقتصادی، کی حوصلهی همراهی کار فرهنگی رو داره؟ تازه از این طرف هم کفگیر بودجههای فرهنگی خورده به تهِ دیگ!》
💦 نَفَسم را بیرون میدهم، قطرههای باران جاندارتر میخورد توی صورتم تا یادم بیفتد من الان باید جایم توی کتابخانهی شهرداری باشد، نه اینجا گوشهی پارک شهید رجایی.
پاتند میکنم تا برسم به ، بِ بسمالله خانم شریعتمدار.
💫 از کتابخانه میزنم بیرون، هوای نمزدهی روزهای آخر پاییز را میکشم توی ریههایم و پر میشوم از حس تازگی. حرفها توی سرم چرخ میخورد، اصلا انگار مخاطب خاص حرفهای توی جلسه من بودم. منِ لوس فرهنگی که مادرانگیام را ساعتی پیش از یاد بردهبودم. از لابه لای حرفها، این قسمت عجیب به دلم مینشیند:
✨ "
کار فرهنگی یعنی مادرانگی.
مادر باید تاثیرگذار باشد.
انتقال مسائل فرهنگی کار مادر است.
مگر مادری که هزار و یک مشکل دارد میتواند بیخیال نیاز بچهاش بشود؟ بچهای که اوج نیازش به مادرش است و مادری که اوج رزّاقیت و خلاقیت و رحمانیت را از خدایش وام گرفته.
مادر فقط مادر فرزند خودش نیست، به خاطر این که فرزند فقط تحت تاثیر خودش نیست. باید فضای فرهنگی جامعه را هم درستکند."
🌟 از مادر عماد مغنیه که میگوید، شور حماسی میپیچد در وجودم، چه عاقله زنیست که زود فهمیده از یک جایی به بعد، پسرانش فقط از او تاثیر نمیگیرند.
زیرکی که نه، مادری کرده و چتر مادریاش را به اندازهی تمام دوستان پسرانش باز کرده. آنوقت این مادر میتواند در ازای یاری امام زمانش، عماد و فواد و جهاد را که نه، بلکه تمام زندگیاش را بدهد. چون فهمیده بار امانتی که بر دوش پیامبرش و امامش بوده و هست، بر دوش او هم هست. عقب نکشیده و در اوج سختی و جنگ به دنبال راهکار و تاثیر بوده.
🌊 شاید آنوقت پیش خودش این حساب و کتاب را کرده که
قطره قطرههای کار فرهنگی یک روزی به هم میچسبند و باران میشوند و جوی کثیفیهای باطل را از بین میبرند.
کسی چه میداند شاید هم آنروزها، توی آیینهی دلِ روشنش، جنگ سیوسه روزه و مقاومت غزه را میدیده.
💭 دوباره جملهها را توی ذهنم بالا و پایین میکنم، تعبیرِ
"برای کار فرهنگی در اوجِ نداری باید مادر بود" حسابی دلبری میکند.
🌳 چشمهایم را ریز میکنم و تمام پارک را از زیر نظر میگذرانم. میخواهم دخترک را پیدا کنم تا بهخاطر خودش، بهخاطر آیه که فردا روزی قد او میشود و بهخاطر تمام دخترهای نوجوان شهر هم نه بهخاطر تمام دختران نوجوان، چادر مادریام را روی سرش بکشم.
📌 برداشتی از بیانات سرکار خانم شریعتمدار، در سلسله نشستهای "
بانوی میدان"
🖊 م. محمدیان
#بانوی_میدان
#زینب_زمانهات_باش
#بانوی_نقش_آفرین
#نقش_بانوان
#امید
#مادرانگی
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪