📌
#انتخابات
برادرشوهرم اَمانتمون رو پس نمیده، دو ساله توی دادگاهیم.
خیره به دخترک دوچرخهسوارش روی نیمکت چوبی پارک نشسته بود.
بسته کاکائوی قرمز رنگ را از کیف بیرون آوردم و سمتش گرفتم: «عیدتون مبارک»
انگار که برق به رگهای تنش وصل کرده باشند، به سمتم برگشت.
خندهی تلخی کرد و آرام «ممنون» گفت.
اجازه گرفتم و کنارش نشستم.
از بحث آب و هوای طوفانی عصر چهارشنبه که فارغ شدیم، رسیدیم به دغدغهی این روزهای کشور.
- میتونم یه کم درمورد انتخابات باهاتون صحبت کنم؟
شال پلیسه طوسی رنگش را روی دوش انداخت: «مثلا چی بگی؟»
بیشتر به سمتش برگشتم: «مثلا بگم رای میدی؟ نمیدی؟ به کی میخوای رای بدی؟ یا اصلا تاحالا رای ندادی حوصلهی این حرفا رو هم نداری.»
خندید اما نه به تلخی بار اول: «راستش، انقدر فکرم مشغول مشکلات خودمونه که دیگه به این چیزا فکر نمیکنم. نه من، نه شوهرم»
- آخی، چرا؟
- دوساله داریم پلههای دادگاه رو بالا و پایین میکنیم. برادرشوهرم خیانت در امانت کرد و حاضر نشد مالِ ما رو پس بده.
وضعیت ارتباطم با خانواده همسر خیلی خوب بود، اما الان همه چی بهم ریخته.
ناراحتی خودم رو با چند جمله ابراز کردم:
- پس با این حساب اصلا مناظرات رو نگاه نکردی؟
- چرا یه کمشو نگاه کردم اما اینکه بگم میخوام رای بدم، نه. پسرم چهارده سالشه. تمامش رو نگاه کرده.
- چه خوب، پسر سیاسی هم تربیت کردی پس.
خنده به کل صورتش رُخ نشان داد: «آره، پسرم خیلی خوبه، اصلا سرش تو گوشی نیست.»
- خدا رو شکر، خدا گر ببند ز حکمت دری...
نگاهی به دوچرخهسوار صورتیاش کرد: «شما خودت به کی رای میدی؟»
کمی جابهجا شدم: «من خودم یکی رو انتخاب کردم که فکر میکنم از بقیهاشون بهتره»
هوا تاریک شده بود و باد شدید، برگها را روی زمین میپیچاند.
کمی سکوت، بر جمع دونفرمان حاکم شد.
از جا بلند شدم و برای باز شدن گرههای زندگی همشهریام آرزو کردم.
ایستاد و گفت: «میرم خونه، با پسر و شوهرم صحبت میکنم. احتمالا میرم رای میدم.»
مهدیه مقدم
@httpsbleirhttpsbleirravi1402
چهارشنبه | ۶ تیر ۱۴۰۳ |
#تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلـه |
ایتــا