📌
#رئیسجمهور_مردم
شادی روح آقای رییسی صلوات!
چندوقتیست غصههای عالم که روی دلم تلنبار میشود راهم کج میشود به سمت مزار آقای «کشیکچی»؛ همان «هالو» یا «حمّال»ی که تقّی به توقّی خورد و عزیز عالم شد. بزرگ شد. آنقدر که سالهاست خیلیها پابرهنه سرمزارش میآیند و از او حاجت میگیرند؛ حاجتهای بزرگ! حالا پنجشنبه شبی است و طعم تلخ و تهنشین شده رفتن ناباورانه آسدابراهیم رییسی، مرا صاف نشانده کنار مزار همین آدم. همان نقطه روشنی که آرامم میکند؛ زور زیادی دارد، بیشتر از یک لورازپام، حتی دیازپام. جسمم اینجاست اما روحم هنوز پای تلویزیون مانده است؛ پای گریههای همان پیرمردی که گفت: «حال ما در هجر بابا، کمتر از یعقوب نیست/ او پسر گم کرده بود و ما پدر گم کردهایم.» حواسم را میدهم به آدمهای دوروبرم. به رنگ مشکی لباسهایشان، به چهره های درهم و گرفتهشان، حتی به حرفهایی که بینشان رد و بدل میشود و دارند از این چند روز سخت و نفسگیر شهادت رییس جمهورشان میگویند؛ حتی از تحلیلهای عامیانه و کوچه بازاری که شنیدهاند! نمیدانم آقای رییسی کجای معادلات زندگی شان بود، نمیدانم جغرافیای دلشان را تا کجا فتح کرده بود، نمیدانم رفتن او چقدر ذهنشان را به هم ریخته، اما من دلم آشوب است. آشوب از اینکه که چرا نمیشناختمش. چرا فهم من از او، فقط دیدن عکسها و تیتر اخباری بود که میگفت این مملکت، رییس جمهور دارد. همین!
حالا پنجشنبه شبی است؛ اولین شب جمعه رفتن آسدابراهیم.... شبی که او، هم در آغوش امام رضاست، هم در آغوش امام حسین. دارم به عاقبت بخیریاش فکر میکنم. به قشنگ رفتنش، به «تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ»یش! به اینکه خیلی از آدمهای اینجا هم مثل من، آقای رییسی را در زمان حیاتش نمیشناختند اما در قصه او فقط و فقط خدا بود که بند دل مردم را به دل او بند کرد. راستش او هم مثل خیلیها، بی هیچ مقدمهای عزیزخدا شد؛ مثل همین آقای کشیکچی!
حالا شاهد این حرفها میشود دختری هفت هشت ساله با یک سینی سلفون کشیده لقمه نان با کاغذهای سبزی که رویشان چسبانده؛ «شادی روح شهید رییسی و همراهانشان صلوات».
او به مردم، عشق به رییس جمهورش را تعارف میکند!
زینب تاجالدین
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ |
#اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلـه |
ایتــا