📌 رأی با چاشنی انتظار بخش دوم ناظر شورای نگهبان، رو کرد سمت پیرمرد و با لحن صمیمانه‌ای گفت: «کدومشون تازه عروسته؟». این جمله را که شنیدم، تازه دوهزاری‌ام افتاد که جریان از چه قرار است. شناسنامه دخترها را یکی‌یکی گرفتم و رسید به عروس خانم. چشم از جاده برنمی‌داشت. شناسنامه‌اش را سفت توی دستش گرفته‌بود و به کسی نمی‌داد. خیلی معطل ‌کرد. آخرسر یکی از خانم‌های شعبه رفت سراغش و سرصحبت را باهاش باز کرد. دونفری رفتند سمت پیرمرد. بالاخره خانم راضی شد رای بدهد. شناسنامه‌اش را گرفتم. غم و ناراحتی توی صورتش موج می‌زد. با خودم گفتم: «حتما به زور پیرمرد اومده. دلش نیست رای بده.» رئیس شعبه اعلام کرد: «کارمون توی این روستا تموم شده، بریم روستای بعدی.» می‌خواستیم سوار مینی‌بوس شویم که یکهو پیرزنی گفت: «نمی‌شه یکم دیگه صبر کنین، پسرمم بیاد رأی بده؟» این وسط عروس خانم هم به حرف آمد و دست‌پاچه گفت: «آره، یکم دیگه وایسین که بیاد.» پیرمرد چنان چشم‌غره‌ای به دختر انداخت که دیوار سالم را فرو می‌ریخت. به مسئول شعبه گفتم: «حاجی، گذشته دیگه. یکم دیگه صبر کنیم ببینیم چی میشه. از طرفی هم آمار هرچی بالاتر باشه بهتره.» صدای اعضای شعبه درآمد: «چندتا روستای دیگه هم مونده که جمعیت‌شون زیادتره.» چند دقیقه‌ای گذشت و خبری از پسر نیامد. لحظه سوارشدن اینطور به گوشم خورد که: «عروس خانم منتظر شوهرش بوده که اولین رای مشترکشون رو با هم بدن.» پایان. محمدامیر سلیمانی جمعه | ۲ اسفند ۱۳۹۸ | قهرمانشهر @ghahrmanshahr ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا