📌 کسی تو را ندید... کسی تو را ندید سر بعضی‌ها گرم بود، گرم متلک‌ها زخم زبان‌ها «چرا نمی‌زنند؟ جگر ندارند که بزنند؛ نمی‌گذارند که بزنند؛ ما که گفته بودیم اگر فلانی بیاید نمی‌زنند.» بعضی‌ها داشتند کتلت می‌پختند... و انسانیت و شرفشان بود که عین یک تکه گوشت لخم توی تابه آب می‌رفت و کم می‌شد. بعضی‌ها به سلامتی شروع سرخ سیدی با لهجه عربی فصیح می‌نوشیدند و فرشته‌ها «هذا يوم فرحت به آل زیاد و آل مروان» را گریه می‌کردند «کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا» را هم بعضی‌ها چله گرفته بودند و دلواپس بودند. جوشن صغیر می‌خواندند و نگران بودند. صلوات پشت صلوات فوت می‌کردند به مختصاتی نامعلوم و شبهه‌ها کم کم در دلشان رخنه می‌کرد «نکند دیگر نزنند؟» سر دنیا گرم بود با دعاها، فحش‌ها متلک‌ها. کسی تو را ندید که آرام، مثل راه رفتن نرمه‌نسیمی در علفزار، بیابان به بیابان را سِیر کردی. انگار که نامرئی باشی، انگار که با طبیعت قرار گذاشته باشی رد تو را به اهل شب ندهد. دانه دانه ستاره‌هایت را در بطن بیابان از زیر خاک بیرون کشیدی. تمام روزهای پای تخته را، تمام شب‌های امتحان را، تمام مسئله‌ها را زندگی کرده بودی. برای همین لحظه یک عمر صدای تراشکاری‌ها و ریخته‌گری‌های کارگاه کاری کرده بود، گوش‌هایت مدام سوت بکشد. باکی نداشتی ریش‌های مشکی‌ات پای محاسبات مختصات نقطه‌ای خاکستری شده بود. چین‌های پای چشم‌های تیزت گواهی می‌داد چند هزار، فرمول چند صد مقاله، چند ده کتاب را زیرورو کرده‌ای که به یقین برسی، که بدانی بزنی می‌خورد... وقتی خیلی‌ها سرگرم سرزنش‌ات، بودند نماز مغربت را خواندی عکس سید و حاجی جلوی چشمت بود، دست‌هایت روی تن ستاره‌ای که ساخته بودی خطی به یادگار نوشت یا نه؛ نمی‌دانم. شاید نوشته باشی این عوض گریه دختربچه‌های سرزمین زیتون، شاید این یکی تلافی پیراهن مشکی که نگذاشتید بعد محرم و صفر بگذاریمش ته کمد. این را هم نمی‌دانم که صفحه اینستاگرام داری یا نه؟ طعن‌ها را، ملامت‌ها را، بازخواست‌ها را، دیدی یا نه؟ شد که دلت بگیرد و فرشته صبوری در خانه شلال موهای مشکی‌اش را روی شانه‌هایت بریزد و در آغوشت بکشد که دل قوی داری یا نه؟ کاش ندیده باشی... گفتم که کسی تو را ندید کسی تو را ندید تا ساعت هشت، وقت امام رضا آسمان ستاره باران شد. ستاره‌های تو نفیر کشیدند، شهاب شدند و بر فرق شب فرود آمدند. شهاب‌های ثاقبِ تو خنده را به لب بچه‌های غزه برگرداندند. وعده‌های تو صادق بود برادرم، ما را ببخش که «صبر» بلد نبودیم. سلام بر تو برادرم که پرچم عزیز ایران را بر فراز آسمان غصبی عبری‌ها آویختی... پرستو علی‌عسکرنجات چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا