📌
#سوریه
چهرهی زنانهی جنگ - ۱۰
نُوفا
بخش پنجم
بعد از ۲۲ ساعت راه به سوریه میرسیم و میرویم حسینیه فاطمیه. هیچکس را نمیشناسیم. غریبِ غریب هستیم. طبقه سوم حسینیه جایمان میدهند. شصت نفر در یک طبقه. به گمانم حالا حالاها اینجا ماندگار باشیم. با مبلهای چوبی برای خودمان حریم درست میکنیم. شرایط از آن چیزی که فکرش را کنی سختتر است!
الان دو ماهی از آمدنمان به حسینیه فاطمیه میگذرد. سوریه شهریست که به خودش جنگ دیده، موقعیت کاری برای مردم خودش ندارد، چه برسد به ما. بچهها بعضی وقتها سر کوچکترین چیزی اعصابشان به هم میریزد و اگر کسی جلویشان را نگیرد، کار به دعوا و کتک هم میرسد. روزانه دو ساعتی برق میآید و میرود. برای حمام بچهها صف میبندیم؛ اگر نوبتی گیر آمد، با آب سرد حمامشان میدهیم.
گاهی در تنهایی گریهام میگیرد؛ اما میگویم قطعا خدا صبر میدهد. به امام علی(ع) و حضرت زینب(س) میگویم: مسیر ما، مسیر شماست. اگر به جایی برسیم که چیزی برای خوردن هم گیر نیاید، همهی بچههایمان فدای مقاومت هم بشوند، هیچ باکیمان نیست. عزم و ارادهاش را هم خودتان بدهید. سخت است، خیلی سخت. امّا دنیا هر چه قدر هم بر ما سخت بگیرد، زورش به عظمت خدا که نمیرسد.
قصهی نُوفا در اینجا به پایان رسید. امّا در این مقطع کنونی، تاریخ ادامهی روایت زندگی نُوفا، پسرها و نوههایش را در مقصد بعدیشان؛ عراق، ثبت خواهد کرد.
در عراق کسی را داشتند، نه؟ میگفت پناهمان حسین(ع) است و بس. به امید او میرویم.
آخرین بار هم که پای صحبتش بودم، هنوز هیچ خبری از هادی نداشت، هیچ خبر!
فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا به
#سوریه
@voice_of_oppresse_history
دوشنبه | ۵ آذر ۱۴۰۳ |
#بوشهر #کنگان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلــه |
ایتــا |
ویراستی |
شنوتو |
اینستا