📌
#شهدای_امنیت
📌
#فلسطین
از سری عددی فیبوناچی بدم میآید
یکی دو ماه پیش با یکی از دوستانم، طبق معمول غروب هر پنجشنبه، آرام و قدمزنان از میان قبرها میگذشتیم و به سنگ قبرها نگاه میکردیم. روی هر سنگ قبر کلمه قرمز رنگ شهید حک شده و بالای سرش پرچم سه رنگ ایران نصب بود. وقتی به اواسط راهروی آخر رسیدیم، دو جایگاه، خاکش قهوهای تیره و تازه به نظر میرسید. پرسیدم: «این هفته دوتای دیگر هم اضافه شده؟»
جواب داد: «بله متأسفانه.»
مثل همیشه شروع کردم برای خودم چرتکه انداختن و بالا و پایین کردن. بله، درست حدس میزدم این دفعه میانگین از ماهی یکی رسیده بود به هر دو هفته یکی و این اصلاً چیز جالبی نبود؛ این میانگین تعداد کتابهای مطالعه شده من نبود که با کمتر شدن مدت زمانش خوشحال شوم یا تعداد ارائه دادنهایم در کلاس دانشگاه نبود که به آن افتخار کنم.
از زمان دبستان همیشه ریاضیام خوب بود و به امتحان درس ریاضی که میرسیدم خیالم راحت بود که باید کمتر از دیگران وقت بگذارم برای درس خواندن؛ تازه نمره بهتری هم میگرفتم. به همین خاطر از زمانی که یاد گرفتم اعداد دو رقمی را با هم جمع کنم، همیشه دوست داشتم همه چیز را ذهنی حساب کنم؛ جمع هزینه خرید وسایل خانه، جمع ارقام پلاک ماشینها، شمردن تعداد سنگفرشهای مدرسه تا خانه و حتی شمردن تعداد بنرهای خیابان مدرسه. از وقتی رفت و آمدم در گلزار شهدای زاهدان زیاد شد، کم کم کارم شد شمردن قبرها.
کمی در آن راهرو ایستادیم و برای دو جایگاه خاکی حمد و توحید زمزمه کردیم. من چیزی نگفتم ولی او گفت: «دیگر واقعاً داریم جا کم میآوریم؟»
راست میگفت، به تازگی سمت چپ گلزار شهدا پر شده و برای تشیع شهدای جدید آمده بودند آخرین ردیف سمت راست گلزار. اینجا هم اگر پر شود، دیگر جای درستی در گلزار برای تشیع نیست مگر اینکه در این مدت جای جدیدی درست کنند.
دوباره ناخودگاه به تعداد سنگفرشهای ادامه راهرو نگاه کردم و آنها را شمردم تا ببینم چندتای دیگر باقی مانده است؟ چندتای دیگر جا برای سنگ قبر باقی مانده است؟ در همین لحظه به خودم آمدم و سرخ شدم. سرم را پایین انداختم و خجالت کشیدم. شده بودم محاسبهگر تعداد شهدای آینده! لعنتی به شیطان فرستادم و آن روز از آنجا گذر کردم.
از زمان شروع طوفان الاقصی بیشتر این جملهی «ما عدد نیستیم» از فلسطین به چشمم خورده بود و وجه اشتراک فلسطین و سیستان و بلوچستان برایم جدا از وحدت شهدای طیف شیعه و سنی شده بود این اعداد که داخل اخبار به چشمم میآمد.
گذشت تا آن روز صبحی که خبر حمله اسرائیل به ایران بازتاب داده شد. من هم مثل بقیه در پی اخبارش بودم و از نحوه حمله تا کلیپهای مسخره کردن وسعت آن را دنبال میکردم. نزدیک بعدازظهر بود که ناگهان نوتیفیکیشنی بالای صفحه گوشی موبایلم ظاهر شد. بازش کردم: «در پی ناکامی رژیم سفاک صهیونیستی در جبهه مقاومت و همزمان با تعدی آن رژیم منحوس به برخی از نقاط ایران اسلامی، تروریستهای مزدور، دست به جنایت زده و ۱۰ تن از مأموران خدوم و فداکار و غیورمردان دلاور فراجا را ناجوانمردانه در حوزه شهرستان تفتان استان سیستان و بلوچستان به شهادت رساندند.»
با دیدن این خبر اعصابم بدجور خورد شد. از این عصبانی شده بود که اسرائیل با آن همه ادعا کار خاصی نتوانسته بود انجام دهد ولی این تروریستهای اطراف مرز، خانوادههای زیادی را عزادار کرده بودند. بدتر اینکه دیگر برای ما تعداد شهدا عادی شده بود.
حالا از آن روز به بعد هر موقع به گلزار شهدای زاهدان میروم، دوست دارم فرض کنم محاسباتم افتضاح شده. دوست دارم فرض کنم از درسها بیشترین درسی که باید برایش وقت بگذارم و آخرش هم نمرهام مشروط میشود همین ریاضی شده. دوست دارم آنقدر ریاضی را افتضاح بلد باشم که وقتی میروم میانگین شهدای این مدت را حساب کنم میانگینشان بشود هر سه ماهی یکی یا شش ماهی یکی یا اصلاً سالی یک شهید. دیگر از سری عددی فیبوناچی بدم میآید. دیگر دوست ندارم چیزی را ذهنی حساب کنم، دوست ندارم به اعداد داخل پیامهای فضای مجازی نگاه کنم، چه به تعداد انسانهایی که روزانه در غزه و لبنان شهید میشوند و چه به تعداد شهدایی که چند هفته یکبار در سیستان و بلوچستان شهید میشوند. از آن روز به بعد سعی میکنم فقط به اسامی تک تک شهدا نگاه کنم، اسامی را بخوانم و سعی کنم به زندگی هر شهید فکر کنم.
امیررضا انتظاری
یکشنبه | ۱۱ آذر ۱۴۰۳ |
#سیستان_و_بلوچستان #زاهدان گلزار شهدای زاهدان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلــه |
ایتــا |
ویراستی |
شنوتو |
اینستا