📌
#زلزله_بم
دردی به قدمت بیست و یک سال
حالا بیست و یک سال گذشته، از آن صبح جمعهای که هوا هنوز گرگ و میش بود، همه غرق خواب ناز بودند که ناگهان در و دیوار لرزیدن گرفت.
هنوز بعد از بیست و یک سال فراموش نمیکنم که هیچ وقت مثل آن روز نترسیده بودم و از فرط وحشت، دست و پایم چوب شده بود و خواهر و برادرم، دو طرف بدنم را گرفتند و فرارم دادند سمت حیاط. ما کرمان بودیم، جایمان توی حیاط امن بود، نهایتش این بود چادر میزدیم توی کوچه و تا صبح میخوابیدیم تا خیالمان از بابت پسلرزهها راحت شود اما نمیدانستیم آن ها که بم هستند، نتوانستند جایی فرار کنند.
لرزش زمین و زمان فقط ۱۲ ثانیه طول کشیده بود، به اندازهی اینکه کسی از خواب عمیق بیدار شود و بفهمد دارد میمیرد! همین و بس!
چه کسی میتوانست فرار کند؟ فرضاً که فرار هم میکرد، کجا؟ مگر جایی بود که خاک و سنگ و تیرآهن نبارد روی سرش؟
عکسهای آن روزها، روضههای مصورند.
عکسها را که میبینم، به آدمهایی فکر میکنم که بعد از آن فاجعه مامور به آواربرداری بودند؛ آواربرداری یعنی آوار را برداری و بگذاری یک جای دیگر و زیرش را جستجو کنی، اما آن آواری که برمیداشتند را باید کجا میگذاشتند؟ وقتی اسکلت تمام خانهها با هم قاطی شده بود و هرجا که میخواستی پا بگذاری یا خاکها را خالی کنی، لابد یک نفر زیر آوار بوده، حالا زنده یا مرده...
عکسها را که میبینم به گورهای دسته جمعی فکر میکنم؛ به جسدهایی که خاک برای دفنشان کم میآمده و شاید هزار و یک تدبیر کردهاند اما حرف از دهها هزار جنازه بوده! حتی تصورش هم کلافه کننده است چه برسد به دیدنش و لمس کردنش.
عکسها را که میبینم، به دهها هزار آدمی فکر می کنم که برای شنبهی پیش رویشان برنامه داشتند اما حتی به صبح جمعه هم نرسیدند.
پنج دی ماه را باید به تمام مردم بم تسلیت گفت. مگر کسی هست که اهل بم باشد و دست کم یکی دونفر را توی زلزله از دست نداده باشد؟ و دست کم یکی دو آرزویش با سقف خانهها و ستونهای ارگ بم، نریخته باشد؟
مهدیه سادات حسینی
پنجشنبه | ۶ دی ۱۴۰۳ |
#کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلــه |
ایتــا |
ویراستی |
شنوتو | اینستا