📌
#رئیسجمهور_مردم
صبحگاه مدرسه
رسیدهام مدرسه و هنوز دل خوشم به خبری که نیامده. بیخبر از همهجا. زنگ را میزنم.
- بچهها بیاین سر صف.
- خانم خبر درسته؟ آقای رئیسی شهید شدند؟
- نه هنوز معلوم نیست.
- چرا خانم معلوم شده. خانم عرب داره گریه میکنه.
برق میگیردم. میدوم توی آبدارخانه.
معلمها گوشیهاشان توی دستهاشان است و چشمهاشان اشکی شده است.
میگویم خبر را اعلام کردند؟
با اشکهاشان جوابم را میدهند.
دیگر دل و حوصله هیچ کاری را ندارم.
قرآن صبحگاه را که خواندند میگویم کمی بپر بپر بکنند به جای ورزش. بعدش هم دستهاشان را بالا ببرند برای خواندن دعای فرج.
سوالهایشان شروع میشود.
- خانم پس شعر نمیخونیم؟
- نه امروز نه.
- چرا؟
- چون رئیسجمهورمون شهید شدند و همه عزاداریم.
- خانم مگه هلی کوپترشون نیفتاده؟
- بله.
- من هرچی به زهرا میگم، میگه بمب بهشون زدند. دیدی زهرا؟ هوا مه بوده. هلیکوپترشون افتاده.
بچهها را میفرستم کلاس.
بچهها سوال میپرسند؛ از شهادت؛ از اینکه چه طور شهید شدند. بعضی برای بعضی دیگر توضیح میدهند. با این قد وقواره کوچکشان اندازه فهم خودشان دارند امروز را تحلیل میکنند.
زهراکریمی کلاس ششمی دم دفتر سلام میکند و تسلیت میگوید. برای این معرفتش دلم قنج میرود و بغلش میکنم.
اردو و جشن این هفته را کنسل میکنیم.
دل و حوصله گای نمانده.
جشن امام رضا جانمان را هم به یک بستنی و شیرینی ختم میکنم. دل مولودی خواندن نداریم امروز.
زینب جلوانی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ |
#اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلـه |
ایتــا