| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هشتادودوم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
به روی خودش نمیآورد و میگويد:
- ولی خدائیش فرشته، ضربالمثل قدیمیها خیلی درست بوده که میگفتن «جسم، مَرکبِ (الاغ) روحه»؛ میخوای به هدفات برسی و روانی نباشی و ابرقدرت روحی باشی اول باید مرکبت سالم باشه که پای رفتن داشته باشه و ببرتت!
فکر نمیکردم دایی برای جسم اهمیتی قائل باشه، فکرم همیشه این بود که انسان را روح میبینند و همۀ لذتهای جسمانی را حرام!
- چیه زل زدی به من، با خودت حرف میزنی!
تازه متوجه میشوم که چندلحظهای است دارم دایی را نگاه میکنم و با چشم صحبت میکنم.
تا میخواهم سرم را پایین بندازم، با قاشق زیر چانهام را نگه میدارد و میگوید:
- آ، آ، آ دقیقا حرفای ذهنت رو بگو!
میگویم:
- فکر میکردم شما اهل لذت نباشی! منظور جسمیه!
قاشق را برمیدارد و میگوید:
- تو اصلا لذت رو میفهمی که یه همچین فکری هم کردی؟
- دایی!
معترضتر از من حرف میزند:
- چرا نگاهت انقدر کجه؟ چی شده که نمیبینی؟ تو کی انقدر فرصت کردی خودت رو خراب کنی؟
قاشقم را به نشانۀ اعتراض زمین میگذارم، قاشقش را به نشانه کم اهمیتی پر میکند و به دهان میگذارد، با آرامش میجود، قاشقی از سالاد من را هم میخورد و میگوید:
- بخور بابا، قهر نکن، اما خواهشا از کور لذتی بیرون بیا!
بابا همین سالاد خوردن مگه لذت نداره، کی درست کرده و داره به تو التماس یه قاشق بیشتر میکنه، سیبزمینی آتیشی با چایی که هرروز برات درست میکنم لذت نیست، جسمی نیست، بستنیهایی که از جیب من خودت رو مهمون میکردی، کوهی که میبردمت... فرشته!
فرشته گفتنش انقدر اعتراضی هست که جرأت نکنم جواب بدهم، خودم را مشغول خوردن نشان میدهم و ذهنم اما حرفهای دایی را ادامه میدهد و تمام لذتهای جسمانی را مرور میکند، درست میگوید، نمیتوانم به خودم دروغ بگویم؛ اهل ورزش است، گپ دوستانه، گردشهای گاه و بیگاه خانوادگی...
ردیف میشود همۀ آنهایی که هرچه سبک و سنگین میکنم لذت جسم را دارد.
بالاخره تمام میشود، غذا خوردن و سالادم را میگویم.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 ••
SAHELEROMAN | ساحل رمان