| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت نودوچهارم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
من افتاده بودم وسط یک میدان؛ همکلاسیهایم متفاوت از من بودند، معلمهایم، دوستان بیرون، مادرم ظاهرا خوب بود، درونش دربهدر مدهای لوازم خانگی و طلا و لباس و غذا بود، پدرم هم، سینما میرفتیم هم، پارک میرفتیم هم.
همه یکطوری بودند که دقیقا شبیه هم بودند، شبیه آنچه که گوشیها میگفت...!
توقع دارید در این دریایی یک رنگی همه، من خودم باشم؟
خودم اگر میبودم مسخره میشدم موهایم خودم نبود، از روی مدلینگها بودم.
شال سرم از روی حجاب استایلها، ابروهایم خودم نبود، پیج صدف بود، مدل آرایشم.
دلم برای دماغم تنگ میشد اگر عملش کرده بودم، لبهایم اگر پروتز شده بود حالا دیگر لب خودم نبود.
میدانید من اصلا کتواک راه میروم نه مثل خودم.
رفتم کتاب «خودت باش دختر» را خریدم چون دلم برای خودم تنگ شده بود و شبها برای خودم گریه میکردم، دیدم خود نویسندهاش گم شدهتر از من در ماز دنیاست!
الکی نوشته خودت باش دختر، لحظهای که در خودش دستشویی میکرده را بیشتر در ذهنم ماند تا حرفهایش که مسخره بود اما من مجبور بودم کتابش را بخرم، بخوانم و دست بگیرم در پیجم تبلیغش را بگذارم و نگویم که آخر داستان نویسنده خودش نبوده و نگفته طلاق گرفته با چند بچه و الان من دربهدر خودم نبودنها هستم!
دنبال خودم هستم، جسمم، روحم، یکی من را پیدا کند!
فصل بعد
صدای زنگ خانه که در تاریکی شب بلند میشود سر دایی به ضرب از روی لپتاپش بالا میآید و با چند لحظه مکث میگوید:
- وای به حالت سوده اگه تو باشی!
چشمانم درشت میشود، از عصر نشسته است پای محتوایی که برای مجله میخواسته بدهد، بعد یک طرح زده است، بعد نماز خوانده و دستور شام صادر کرده، بعد کمک من کرده است و حالا هم ادامه محتوا را داشت کار میکرد
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...