| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوپنجاهوهفتم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
آنها اوایل دوستم داشتند کوتاه میآمدند طبق خواستهٔ من، خواستههای من هم کوچک بود؛ شکلات و آدامس و عروسک و فیلم دیدن بود،
بعدها بزرگ که شدم خواستههایم بزرگتر شد آدامس دیگران، شکلات دیگران، عروسک دیگران را میخواستم و اگر نمیگرفتند از دیگری باید برایم میخریدند یکی مثل همان را.
و با گریههای من میخریدند!
نوجوان که شدهام خواستههایم دیگر شکلات خریدن آنها نبود، پولی بود که باید میدادند و مغازههایی بود که باید خودم میرفتم و میخریدم، بعد شد بزرگتر، بزرگتر، بزرگتر...
این وسط آنها هم عاصی شده بودند، برای رها شدن از من لجباز آنچه میخواستم را در اختیارم میگذاشتند تا راحت شوم و حالا من ناراحت بودم.
دقیقا الان یک دختر ۱۹ سالهٔ احمق هستم که زندگیم را خراب کردهام و اگر دایی نبود حتما تقصیر گردن پدر و مادرم هم بود و نمیفهمیدم که لجبازی من، خودخواهی من، همه چیز را خراب کرده است و من طبق عادت گردن دیگران انداختهام!
ساعتها فکر میکنم و مینویسم و خط میزنم و گریه میکنم؛
نه از ناامیدی، از خوشحالی اینکه دارم میفهمم و زمان دارم برای اصلاح نفهمیهایم!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...