| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوشصت »
«رمان بگذارید خودم باشم»
دایی برای آنکه روحیهاش بیشتر از این از بین نرود خودش پیش قدم میشود:
- عروسیه عروسیه شب عروسی کیه؟
اعتراف شجاعانهای بود.
شیطنتها زیاد طول نمیکشید اگر من نبودم.
خانهای که اجاره کردهاند پایین شهر بود، ارزانتر بود اما بزرگتر، حیاط نقلی با حوض نقلی و باغچه نقلی.
آشپزخانهای که با وسایل معمولی برای یک شروع پر شور خوب بود، غُر میزنم:
- سوده جان بهجای خواهرشوهر و مادرشوهر یکم غُر بزنم
درجا جواب میدهد:
- حواست هست که من مادرشوهر پرستم، خواهرشوهر دوست
دایی هم میگوید:
- چشم فتنه رو کور کردی سوده جان!
- دایی من همینجوری پر از آمادگیم برای افسرده شدن، شما هم به من میگی فتنه!
- شما غلط کردی که اسم افسردگی رو اصلا به زبون میاری! مفهومه!
از صلابتش میگویم:
- مفهومه مفهومه مفهوم است.
چایی میآورد دایی، شیرینی درست کرده است سوده جان، باهم مینشینیم میان قالی پشمی دست بافت و دوباره کنجکاویم گل میکند؛ همانطور که دست میکشم روی قالی میگویم:
- خوبهها که از پشم طبیعیه، ولی قالیهای ماشینی خیلی قشنگه!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...