| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهفتادوچهارم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
فصل بعد
همه منتظر عروس و داماد هستند، همهای که من هم بینشان میچرخم.
جشن را خانهٔ مادر عروس گرفتهایم و همسایه!
پیرها روی مبل و صندلیها نشستهاند و ماها هم وسط سالن کیف میکنیم!
میآیند و من میدوم سمت حیاط صدای کل و جیغ را کاری ندارم، دایی را سوده به دست وسط حیاط چنان بغل میکنم و میبوسم که خندۀ همه بلند میشود!
دست سوده را میدهد دستم و میگوید:
- یه امشب رو همهٔ حواست به عروس من باشه فقط!
- وای نمیآی داخل!
محکم سر بالا میدهد در جواب حرفم و محکمتر میگوید:
- بیام که نصف جمعیتتون حوصلۀ حجاب کردن نداره رو ببینم!
عروسم رو میخواستم که دیدمش، بعدش هم که چه خوب شد و چه خوب شد، عروس برای خودم شد اتفاق افتاده!
- زشته که!
- زشت اونه که نگاهم به صورتای آرایش کرده بیفته، حرف خدا زمین بمونه!
قشنگ امر خداست و چشم گفتن من!
چانهزنی بیفایده است.
میان شلوغ کاریها و لبخندها سوده با همه سلام و احوال میکند و روی مبل اختصاصیاش میشیند!
تا آخر آخر جشن انقدری خوش میگذرد که همه موقع رفتن دقیقا بگویند:
- خیلی خوش گذشت!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...