| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویستم » «رمان بگذارید خودم باشم» - بله بله شتریه که در اتاق تو خوابیده! منم ساربان! - منم زن زیبای ساربان! - دایی! دوباره گلو صاف می‌کند و با کمی من و من تازه ساکت می‌شود و بعد از چند لحظه از روی صندلی پایین می‌آید و مقابل سوده سمت چپ من می‌نشیند. - آخیش اینجوری راحت‌تره! ببین فرشته جون یه معلمی داشتم من مهدوی بود خیلی هوادارم بود البته هست. هنوزم هم معاون مدرسه است چند وقت پیش زنگ زد قضیهٔ یکی از دانش‌آموزاش رو گفت که الان دانشجوئه! منم دیگه با مامان مطرح کردم ولی راستش همه‌چیز رو نگفتم، کلا می‌خواستم ببینم برای ازدواج میلی داری یا نه؟ جواب مامان رو که شنیدم گفتم خودم توضیح بیشتر رو بهت بدم! الان منتظر است من با ذوق جواب بدهم. سکوتم را می‌فهمد و می‌گوید: - حدود ۲۳ سالشه، ارشد می‌خونه، پسر خوبیه، خانوادگی خوب بار نیومده، خودش رو بار آورده یعنی خود خواسته، خود ساخته شده! همین! متعجب نگاه به سوده می‌اندازم یعنی همین، که دایی می‌گوید: - آهان یادم رفت اسمش هم آرشام بوده، الان کرده امیرحسین! دیگه همین! سوده می‌خواهد بخندد که با نگاه من چشم می‌دوزد به سقف و هیچ نمی‌گوید. اعتراض کنم؟ سوال بپرسم؟ چه‌کنم خدایا؟ . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...