| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستوپنجم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
گرد سینی هندوانه نشستهایم و دارم حرص میخورم از دست بچهها که چطور هندوانه میخورند و دایی هم دارد همراهیشان میکند و صدای لذت خندهشان چنان بلند است
که ترجیح میدهم کمی بیخیال اطوارهایم شوم و من هم با چنگال و بدون بشقاب شخصی همراهی کنم ببینم زندگی بدون دوست ندارم و بدم میآید و آه و تخ چه مزهای میدهد:
- اوم شیرینه چقدر!
سوده کنار گوشم میگوید:
- چی ازدواج؟
اعتراض میکنم:
- وا سوده جون دارم هندونه رو میگم!
- آره.
تا دیروز چَپَل بازی بود.
الان شیرین!
سوده هم فهمید که!
یک جو آبرو داشتم، خب دیگر ندارم!
تا آخر شب هر چه صبر میکنم دایی کمی از خواستگار کذایی بگوید عمدا نمیگوید.
اما زمان رفتن به مامان میگوید:
- هماهنگ میکنم بیان برای خواستگاری.
شوهر جانت گفت چون من داماد رو دیدم دیگه نیازی نیست خودش ببینه!
از نظر من پسر خوبیه!
و با دست اشاره به من میکند:
- دیگه فرشته هم مونده، هرکی اومده بدیم بره
چنان چشم و ابروهایم از صورتم بیرون میزند که دایی در لحظه میپرد بیرون و سوده را هم میکشد و در را محکم میبندد.
خیز بر میدارم تا در را باز کنم اما از آن طرف محکم گرفته است و میخندد.
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...