| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهفتم » «رمان بگذارید خودم باشم» که ما می‌گفتیم کوروش و داریوش کبیر و اه به جمهوری اسلامی و او هم دو کلمه تاریخ نخوانده بود و بلد نبود مقابله کند، هرچند تمام ما بچه‌های کلاس هم تاریخ نخوانده بودیم و فقط در مجازی یک چیزهایی دیده و خوانده بودیم که خسته‌ام از همه! آخرش هم که دایی کاملا گفت که کلا از کوروش یک لوح ده خطی باقی‌مانده است و تمام جملات و افاضاتی که نزدیک به صد صفحه می‌شود اگر جمعش کنی، برای ایشان نبوده و مجازی‌جات و حیله‌هایش است، بعد هم تمام کارهای ایشان را مستند ارائه داد و دیدم عجب پادشاه‌های زورگویی هم بوده‌اند و کم از فشار بر مردم نداشتند الی‌آخر! حالا دایی تو باید یک آرشام بیاوری برای من خسته! راستی دایی گفت اسمش را کرده《امیرحسین》؟ چرا؟ گفت خود ساخته خود خواسته است؟ معتاد بوده؟ ترک کرده؟ خود باخته هم گفت دایی؟ نه نگفت! اصلا حرفی زد؟ نزد که! دارم دیوانه می‌شوم می‌نشینم و از حرصم موبایل و اسم زور خرس را پرت می‌کنم گوشه‌ای و می‌روم کمی آب بخورم تا آرام بشوم که فایده ندارد! تا دو روز دیگر که مامان می‌بیند من مظلوم و ساکت شده‌ام و دایی را در جریان می‌گذارد و قراری می‌گذاریم با اطلاع خانواده در حضور مادر و دایی و سوده و او و استادش آقای مهدوی در امام‌زاده صالح دو کیلو وزن کم می‌کنم! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...