| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهشتم » «رمان بگذارید خودم باشم» چرا نمی‌آن خونمون؟ مامان: - از خودش بپرس! و دستانش را از شدت استرس درهم می‌کشد! با این حال مامان من هم ترس برم می‌دارد و می‌گویم: - شما چرا به من درست نمی‌گید چیه؟ برم بگم عمو چرا نمی‌آی خونمون؟ - وا فرشته عمو چیه؟ آقا امیرحسین! چشمانم به تعصب مادر می‌خندد: - واقعا! خب لطفا شما به من بگید از این آقای امیرحسین چی می‌دونید؟ و الا می‌رم بهش می‌گم عمو! مامان چشم‌غره‌ای نثارم می‌کند و من ذلیلانه عقب می‌نشینم: - نه نمی‌گم که و ملتمسانه پیش می‌روم: - جان فرشته یه‌خورده اطلاعات بدید تا نیومدن. چرا شما اومدی اون با پدر و مادرش نمیاد؟ بی پدر و مادره! - فرشته خجالت بکش! - اصلا الان که بیان من می‌گم نه. - بگو بدم می‌آید از سوده که سکوت کرده! - سوده جان! - من دارم صلوات می‌فرستم که تا شما دو تا به هم می‌رسید من و داییت زندگیمون ادامه داشته باشه مامان ترسیده می‌گوید: - سوده جان این چه حرفیه! خب محمد می‌گه صبر کنید خود آقا امیرحسین توضیح بده تا فرشته همون‌جا هرچی سوال داره بپرسه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...