| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت دویستوچهاردهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- چون فرمودند از گذشتهای که خدا دوست نداشته و الان هم مقبول نیست چیزی نگیم من نمیگم مگه حالا اگه شما سؤالی داشته باشید صادقانه جواب میدم ولی خب این روش زندگی منه بر اساس اندیشهای که پیدا کردم ولی فقط روش زندگی منه!
پدرم برای خودشه مادرم هم خودشه خواهرم و اقوام هم!
شاید توی کل فامیل دوسه نفر باشیم که این سبک رو انتخاب کردیم، مورد تکفیر خانواده نیستیم البته باز هم با راهنماییهای آقای مهدوی مسیر رو طوری رفتیم که برامون احترام قائل هستند.
نفسی میگیرد و میگوید:
- همین!
دایی میخندد و آقای مهدوی میگوید:
- همین
دایی میگوید:
- من که قرار نیست باهات زندگی کنم ۴ ساعت پای منبرت نشستم، الان ۴ دقیقه!
دستی پشت سرش میکشد و من برای اولینبار نگاهم با دستش بالا میرود و صورتش را میبینم و میشنوم:
- هول شدم!
یادم رفته بقیه حرفام
و سه مرد میخندد!
تحلیلی از قیافهاش در ذهنم شکل نمیگیرد اما تا ذهنم میآید مقایسه کند با کیان پر قدرت به خودم میگویم:
- خفه شو!
خدایا خفش کن!
خدایا من توبه کردم، تو هم من رو پناه دادی، هر چیزی از گذشته رو تو سد شو تا سمت من نیاد
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...