____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس۲
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_بیست_و_سوم
.
.
🏝
.
.
این را مصطفای بیداری که نشسته بود پای پیامهای شیرین و چند تا یکی جواب میداد میشنید و فکر میکرد شیرین هم یکی از همان لذتهای مزخرف دنیاست یا اصالت دارد؟ لذت محبت این رابطه، بعدها درد میشود یا مرهم است؟ مصطفی از فکر همینها بود که موبایل را خاموش کرد و چشم دوخت به سه نفری که از خستگی مثل مرده افتاده بودند و تفاوتشان تنها نفسی بود که میرفت و میآمد. عشق و حالشان را حالا باید میسنجید که جز نفس کشیدن هیچ پیدا نبود.
یک هفته یزد، حال و هوای مصطفی را عوض کرد. اما برای شیرین هیچ چیز عوض نشد. مصطفی از مهدوی کمک گرفت و تنها حرفی که توانست درک کند از میان جملاتش این بود که دنیا پر از شیرینی است، تو یاد بگیر که آدم هرزی نباشی و برای هر شیرینی دلت را به لجن نکشی.
مهدوی تنها وادارش میکرد به انتخاب بین لذت کمتر و لذت بیشتر! همین! لذتها باید باشد چون تو هستی! اگر هستی هر لذتی را نباید بچشی! آدمهایی که هرجایی، هر کاری هوس میکنند حتماً هم انجام میدهند، صفر حساب میشوند نه عدد تاثیرگذار!
این اندیشهها مصطفی را در پیچشهایی از زندگی انداخت که شرط اول رد کردن از آنها، تسلط بر خودش بود. مهدوی رهایش کرده بود در میدان مبارزه، و مصطفی هم تن داد به این مبارزه! هر چند که شیرین نه پذیرفت که میدان را خالی کند و نه حتی خواست کمی به خودش رنج هجران بدهد تا ساخته شود و آماده برای وصال یاری که مشتاقش بود!
شیرین از هر لحظهای که میشد عکس و فیلم بر میداشت. این را مصطفی هم متوجه بود؛ اما رسوایی از خانۀ دایی شروع شد!
منزل دایی مهمان بودند. با اعتراض مادربزرگ که چرا همه یا دارند با گوشیهایشان ور میروند یا تلویزیون میبینند، پسرها و مردها تیمکشی کردند و دور فوتبال دستی یکونیم متری حلقه زدند. چند روزی از کنکور گذشته بود و فصل نفس کشیدنهای مصطفی بود. شیرین موبایل به دست فیلم میگرفت و تمام عکسالعملهایش هم برای تیم مصطفی بود؛ با بردنشان جیغ خوشحالی میکشید و با باختشان صدای اعتراضش شنیده میشد و...
شیرین نمیتوانست از مصطفی چشم بردارد. همۀ مردها را آنالیز کرد. مصطفی با همه فرق داشت. این که واقعاً فرق داشت یا او دلش میخواست متفاوت ببیند دیگر مهم نبود. مهم مصطفی بود که داشت با شور و شیطنت بازی میکرد. میخندید و داد میزد، غر میزد و گل میزد.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
🍃
https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c🍃