eitaa logo
ساحل رمان
8هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
____🌱❣🌱___________ ۲ . . 🏝 . . برای هردوتایشان عجیب بود. شب محسن تماس گرفت. عصبی که می‌شد دلش سیگار می‌خواست. مدتی بود که به‌خاطر محمدحسین روشن نمی‌کرد. - چطوری مصطفی؟ - کنکور که نباشه، عالم خوبه! محسن حرفش را مزه‌مزه ‌کرد، مصطفی هم منتظر بود. - این شیرینتون یه دوماهیه زوم کرده، یعنی تلاش می‌کنه که حرف بزنه. مصطفی نمی‌دانست چه بگوید! اصلاً چرا محسن باید این‌ها را به او بگوید؟ شیرین چرا باید با محسن ارتباط بگیرد؟ شماره محسن را از کجا آورده است؟ شیرین یک‌بار که دیده بود مصطفی حسابی دارد پشت گوشی بگو بخند می‌کند تیز شده بود روی مصطفی. بعد از این‌که تماس را قطع کرد، اسم محسن را دید. بارها اسم محسن را از زبان محمدحسین و مصطفی و خاله شنیده بود. پیدا کردن شماره‌اش کار سختی نبود. مصطفی موبایلش را روی میز گذاشت تا سینی چای را بگیرد و بچرخاند. تا برود آشپزخانه سینی را بگذارد، شیرین شماره را برداشته بود. شیرین خسته از بی‌توجهی مصطفی، دنبال راه‌حل جدید می‌گشت. یک راه‌حلی که مصطفی را به خروش بیاورد. ته دلش حسادتی را زنده کند. کمی غرور برای شیرین خوب بود. این‌که نشان بدهد از مصطفی دل کنده است و دیگر برایش مهم نیست. با محسن ارتباط گرفت. هرچند محسن همراهی نکرد و همه‌چیز را به طنز تمام کرد. عشق تمام شدنی نیست... هرچه بگذرد شورش بیشتر می‌شود. وقتی به وصال هم نرسد آتش می‌شود. خاکستر وقتی می‌شود که به نفرت برسد. بد می‌سوزاند خاکستری که سرد نشده است. ... ❌ 🍃https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c🍃
____🌱❣🌱___________ ۲ . . 🏝 . . با سنگینی چیزی روی شانه‌اش نگاه ماتش از بیرون کنده شد و از دنیای افکارش لحظه‌ای بیرون آمد. جوان کنارش خوابش برده و سر گذاشته بود روی شانۀ او. برای لحظه‌ای حسرت بی‌خیالی جوان را خورد و غصۀ در به دری خودش را. نمی‌دانست چند ساعت است که قید شهر و خانه و دانشگاه را زده و حالا روی صندلی اتوبوس نشسته کنار جوانی که از سکوت و حال او کلافه به خواب رفته بود. نخواسته بود با جوان ارتباط برقرار کند، دلش سکوت هم نمی‌خواست اما رفتن و دور شدن چرا! دقیقا نمی‌دانست دارد از چه چیزی فرار می‌کند و چرا دردی که در مغزش پیچ و تاب می‌خورد از درد دستی که یقینا یکی‌دو جایش شکسته بیشتر آزارش می‌داد. نمی‌دانست چرا همراهش را خاموش کرده در حالی‌که دلش نمی‌خواست مادر را ذره‌ای برنجاند. نگاهش تا روی موبایل رفت، صفحۀ سیاه و تاریکش برایش خوشایندتر از هر تصویر رنگی بود. ترجیح داد به جای استفاده کردن، چنان در این بیابان وسیع پرتابش کند که مثل ریگ‌ها خرد شود و دیده نشود. این حس را از همان وقتی که در فضای اینستا عکس‌های شیرین را دید پیدا کرد. آن‌روزها پروفایل شیرین شده بود عکسی از جمع پسرها و دخترها که دور یک منقل نشسته‌ بودند. باورش نمی‌شد این انتحار شیرین را! خودش داشت آماده می‌شد برای ارشد و شیرین متحیرش کرده بود.تماس گرفت تا شاید محمدحسین با شیرین صحبت کند، اما نتوانست حرفش را بزند. خودش راه افتاد سمت خانۀ خاله. می‌خواست ببیند چرا؟ سر کوچه که رسید شیرین هم، هم‌زمان از ماشین دیگری پیاده شد. صدای خندۀ او و پسر راننده زیادی بلند بود. مصطفی دیگر از ماشین پیاده نشد. نشست و نگاه کرد. خیلی نگاه کرد. متأسف بود؟ نبود. شیرین می‌دانست دارد چه کار می‌کند؟ حتماً می‌دانست. امکان ندارد انسان نداند با خودش، زندگیش، فکر و دلش دارد چه‌کار می‌کند. باید چه می‌گفت به شیرین؟ اصلاً باید حرف می‌زد؟ نه نمی‌زد. خانۀ خاله نرفت. آن شب پروفایل شیرین عکس خودش بود و همان پسر راننده. تا به حال به وضوح عکسش را با یک نفر نگذاشته بود. این امیدوار کرده بود مصطفی را که شاید به پایان خوشی برسد قصه‌شان. همان هم شد که قید صحبت جدی با شیرین را زد. آخرین‌باری که با شیرین صحبت جدی داشت سر انتخاب رشته بود. شیرین کنکورش را خوب داد. موقع انتخاب رشته کمک خواست. مصطفی بردش سمت رشته‌های علوم پایه، اما خودش مصرانه رشته مصطفی را انتخاب کرد. سال چهارم مصطفی، سال دوم شیرین بود همان دانشگاه. ... ❌ 🍃https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c🍃
بخوانیم! • ° نظر یکی از اساتید درباره‌ی کتابِ ♡ . . نظرات شما هم تایید می‌کنن این صحبتا رو😉 • ° اما...! 🔍| ... ♥️| @SAHELEROMAN
بهم می‌گفت: - فقط چی‌ نوشتن مهم نیست، کجا نوشتن هم مهمه...! • • فقط نگاهش می‌کردم و می‌گفتم یعنی چی؟ الان خواستی حرف عمیق و درست حسابی بزنی مثلاً؟ حرف اگه حرف باشه رو دیوارم بنویسی اونی که باید جاشو پیدا می‌کنه! • • حرف و زدم و نوشتم و دیدم دلم داد می‌زنه: « با بیگانه مگو راز دل خویش بیگانه دل راز نگه‌دار ندارد...! » • • دیدم دل بیچاره‌م راست می‌گه... (= اونجایی که حرف‌ دل‌ می‌نویسم جای هر چیزی هست الا حرف‌دل... 🔍¦ ... 🏝¦ ;) ╭┅──────┅╮ 🌊 @Saheleroman ╰┅──────┅╯
ساحل رمان
بهم می‌گفت: - فقط چی‌ نوشتن مهم نیست، کجا نوشتن هم مهمه...! • • فقط نگاهش می‌کردم و می‌گفتم یعنی چی؟
کوچه به کوچه بگرد دنبال مأمن برای حرفات... ولی مگه تو این ازدحام هیاهوی بیگانه طلبی، مگه همدمِ امانت دارِ شایسته پیدا می‌شه واسه قلمی که بی‌قرارِ حرف زدنه؟! • • بیگانه دل راز نگه‌دار ندارد... اکو می‌شد تو سرم.. گفت حداقل یه قلم هم وطن دست بگیر که با دست خودت اسرارتو فاش غربِ غریبه نکنی... • • کیان ایرانی..! کیسان ابوعمره‌ای که نگهدار سِرّ و جایگاه فرمانده‌ش بود! شاید خنده دار، ولی اطمینان کردم و قلم زدم... 🔍¦ ... 🏝¦ ;) ╭┅──────┅╮ 🌊 @Saheleroman ╰┅──────┅╯
19.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•|🏙|• ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه‌یِ مجنونِ به لیلی نرسیده ◆ | ... ☕️| ☀️| :) ⊰•⊰•⊰ @saheleroman ⊱•⊱•⊱
ساحل رمان
•|🏙|• ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه‌یِ مجنونِ به لیلی نرسیده ◆ | #ادامه_دارد
2.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•|🗻|• بس در طلبت کوششِ بی‌فایده کردیم چون طفلِ دوان در پِیِ گنجشکِ پریده 🌀| ... ☕️| ❄️| ;) ┄┅═✧══🎙══✧═┅┄ @Saheleroman ┄┅═✧══🎙══✧═┅┄
ساحل رمان
•|🗻|• بس در طلبت کوششِ بی‌فایده کردیم چون طفلِ دوان در پِیِ گنجشکِ پریده 🌀| #ادامه_دارد... ☕️|
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•|🌉|• گر پای به هم می‌نهم از نقطه‌ی شیراز؛ ره نیست! تو پیرامونِ من حلقه کشیده‌... ☕️| ☀️| :) 🌀| ... ┄┅═✧══🎙══✧═┅┄ @Saheleroman ┄┅═✧══🎙══✧═┅┄
یه وقتایی هست که ذهنم، جمع و جور نیست.. گیج و گنگم و نمی‌دونم تو اون لحظه، چی چاره‌ی مشکله و راه‌گشا.🛣 " یا که حالم بی‌دلیل ناخوشه و یهو دلم گرفته.. انگار که چیزی از من کم شده باشه، بی‌قرار میشم...💔 " یکی‌ از نقطه‌های سفیدی که اینجا دست دراز می‌کنه تا تشویشم رو بزنه کنار، اینه↓ 📄📖🗣 " " حالا این چیه؟🤔 ... @SAHELEROMAN
مواد لازم:🫕 یک عدد نویسنده که باب دلم بنویسه یک عدد من که بره جلو قفسه‌ی کتاب یک عدد دست که کتاب رو برداره یک عدد دل که یه چیزی زمزمه کنه یک عدد انگشت که اتفاقی یه صفحه از کتاب‌و باز کنه و ... @SAHELEROMAN
نباید .. ❌ نباید .. ❌ نباید .. ❌ • • یه سری کار‌ها رو نباید انجام داد! هوم؟! ... SAHELEROMAN | ساحل رمان