____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس۲
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_بیست_و_سوم
.
.
🏝
.
.
شیرین حتی مصطفی را با دوستهای ملیکا و فرشته مقایسه کرد. چند باری که دیده بودشان فقط دلش خواسته بود که مصطفی هم آنجا بود. فیلمهایی که از بازی فوتبال دستی مردها میگرفت بیشتر صحنههایش نه، تمام صحنههایش پر از مصطفی بود.
حتی وقتی از فضای زمین فوتبال دستی میگرفت حتماً دستان مصطفی توی فیلم بود. هر وقت تیم دو نفرشان میباخت و عقب مینشست، فیلم میرفت روی خوردن و اذیتشان.
صدها دقیقه از حالات مختلف و جاهای مختلف و کارهای مصطفی فیلم داشت و هر شب تا چندتایش را نمیدید و به مصطفی پیام نمیداد، نمیخوابید. میدانست که دیگر جوابی هم دریافت نمیکند. همان چند روز یکبار هم قطع شده بود! حتی بلاک شد و مجبور شد خطهای متعدد عوض کند تا پیامهایش را بدهد!
مانده بود که چهطور مصطفی را رام کند. گاهی دوستانش راهحلی داده بودند اما فایده نکرده بود. خیالش راحت بود که مصطفی دل دارد و هنوز دلبر ندارد. فقط نمیدانست چهطور این دل را برای خودش بکند.
همین که میدید مصطفی با هیچکس نبوده و خاص است، بیشتر دلش او را میخواست. شاید خودش دست به هر کاری زده بود اما باز هم میدانست که مصطفی مثل همه نیست که به راحتی تسلیم شود و بخواهد دمدستی برخورد کند. میدانست اگر عاشق شود تا تهش میماند و همین باعث میشد که پسرهای دیگر به دلش ننشیند.
با آنها بیرون میرفت، هم بازی و هم صحبت میشد. گاهی نازی، ادایی و دستی هم میداد اما نمیتوانستند ته دلش را تسخیر کنند.
این فکرها مثل مالیخولیا افتاده بود به جان شیرین تا جایی که حتی دست به ارتباطهای عجیب زد. فکرش این بود که کسی متوجه نمیشود. اما محسن پیام داد به مصطفی:
- این شیرین بدجوری هواخواتهها، عکس پروفایلش رو دیدی؟
عکس پروفایل نیمرخ مصطفی بود با موهای ژولیده درحالیکه سرش خم بود روی فوتبال دستی. بدون فکر و تأمل با محمدحسین تماس گرفت:
- محسن از کجا شمارۀ شیرین رو داره؟
- چند وقت پیش محسن همین سؤال رو از من پرسید.
- چی؟
گیج شده بود مصطفی. محمدحسین نفس عمیقی کشید و گفت:
- شیرین با محسن ارتباط گرفته بود.
محسن از من پرسید شمارهاش دست شیرین چه کار میکنه؟
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
🍃
https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c🍃