❇️ 16 قسمت دوم 👈 این حکایت گفته شد زیر و زبر همچو فکر عاشقان بی پا و سر سر ندارد چون ز ازل بودست پیش پا ندارد با ابد بودست خویش بلک چون آبست هر قطره از آن هم سرست و پا و هم بی هر دوان حاش لله این حکایت نیست هین نقد حال ما و تست این خوش ببین زانک صوفی با کر و با فر بود هرچ آن ماضیست لا یذکر بود هم عرب ما هم سبو ما هم ملک جمله ما یؤفک عنه من افک عقل را شو دان و زن این نفس و طمع این دو ظلمانی و منکر عقل شمع بشنو اکنون اصل انکار از چه خاست زانک کل را گونه‌گونه جزوهاست جزو کل نی جزوها نسبت به کل نی چو بوی گل که باشد جزو گل لطف سبزه جزو لطف گل بود بانگ قمری جزو آن بلبل بود گر شوم مشغول اشکال و جواب تشنگان را کی توانم داد آب گر تو اشکالی بکلی و حرج صبر کن الصبر مفتاح الفرج احتما کن احتما ز اندیشه‌ها فکر شیر و گور و دلها بیشه‌ها احتماها بر دواها سرورست زانک خاریدن فزونی گرست احتما اصل دوا آمد یقین احتما کن قوت جانت ببین قابل این گفته‌ها شو گوش‌وار تا که از زر سازمت من گوش‌وار حلقه در گوش مه زرگر شوی تا به ماه و تا ثریا بر شوی اولا بشنو که خلق مختلف مختلف جانند تا یا از الف در حروف مختلف شور و شکیست گرچه از یک رو ز سر تا پا یکیست از یکی رو ضد و یک رو متحد از یکی رو هزل و از یک روی جد پس قیامت روز عرض اکبرست عرض او خواهد که با زیب و فرست هر که چون هندوی بدسوداییست روز عرضش نوبت رسواییست چون ندارد روی همچون آفتاب او نخواهد جز شبی همچون نقاب برگ یک گل چون ندارد خار او شد بهاران دشمن اسرار او وانک سر تا پا گلست و سوسنست پس بهار او را دو چشم روشنست خار بی‌معنی خزان خواهد خزان تا زند پهلوی خود با گلستان تا بپوشد حسن آن و ننگ این تا نبینی رنگ آن و زنگ این پس خزان او را بهارست و حیات یک نماید سنگ و یاقوت زکات باغبان هم داند آن را در خزان لیک دید یک به از دید جهان خود جهان آن یک کس است او ابلهست هر ستاره بر فلک جزو مهست پس همی‌گویند هر نقش و نگار مژده مژده نک همی آید بهار تا بود تابان شکوفه چون زره کی کنند آن میوه‌ها پیدا گره چون شکوفه ریخت میوه سر کند چونک تن بشکست جان سر بر زند میوه معنی و شکوفه صورتش آن شکوفه مژده میوه نعمتش چون شکوفه ریخت میوه شد پدید چونک آن کم شد شد این اندر مزید تا که نان نشکست قوت کی دهد ناشکسته خوشه‌ها کی می‌دهد تا هلیله نشکند با ادویه کی شود خود صحت‌افزا ادویه 🔅 برنامه ی - - 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2