‏ 2 9 9- ‏ 4 حكايت‏ ✳️ شخصى از اهل شام به مدينه آمد، مردى را ديد در كنارى نشسته، توجهش به او جلب شد، پرسيد اين مرد كيست؟ گفتند: حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام، سوابق تبليغاتى عجيبى كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگ خشمش به جوش آيد و تا مى‏تواند سبّ و دشنام نثار آن حضرت بنمايد، آنچه خواست گفت و در اين زمينه عقده دل گشود، امام عليه السلام بدون آن كه خشم بگيرد، و اظهار ناراحتى كند، نگاهى پر از مهر و عطوفت به او كرد، و پس از آن كه چند آيه از قرآن- مبنى بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود: ما براى هر نوع خدمت و كمك به تو آماده‏ايم، آنگاه از او پرسيد، آيا از اهل شامى؟ جواب داد: آرى، فرمود: من با اين خلق و خوى سابقه دارم و سرچشمه آن را مى‏دانم. پس از آن فرمود: تو در شهر ما غريبى، اگر احتياجى دارى حاضريم به تو كمك‏ دهيم، حاضريم در خانه خود از تو پذيرائى كنيم، حاضريم تو را بپوشانيم، حاضريم به تو پول بدهيم. مرد شامى كه منتظر بود با عكس العمل شديدى برخورد كند، و هرگز گمان نمى‏كرد با يك هم چو گذشت و اغماضى روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت: آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مى‏شد و من به زمين فرو مى‏رفتم و چنين نشناخته و نسنجيده گستاخى نمى‏كردم، تا آن ساعت براى من بر همه روى زمين كسى از حسين و پدرش مبغوض‏تر نبود، و از اين ساعت، كسى نزد من از او و پدرش محبوب‏تر نيست. « نفثة المصدور، محدّث قمى: 4.» ✍️ تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج‏8، ص: 330 ادامه دارد ... ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2