💠یادنامه ای در
#فراق برادر
🔶ترکه ای بود وسیه چرده؛
لکنت زبان بامزه ای داشت،در کودکی به
#بیماری سختی دچار شد، به اقتضای شرایط اجتماعی و اقتصادی
#دهه ۴۰محلی ها به
#آقابزرگ می گفتنداین بچه بیمارتو خوب نمیشه، خیلی خرج دوا و
#درمانش نکن.اما پدر دور اندیش بی توجه به سرزنش ونکوهش اطرافیان برای درمان کودکش خیلی
#هزینه کرد.
روزگاری سپری شد تاپسر و پدر در
#آزمون سخت دیگری قرار بگیرند.
#جنگ شد، دفاع پیش آمد، هرکسی هر توانی داشت در کنف اخلاص نهاد.یک پول داد، دیگری ماشین، یکی هم خودش و همه
#پسرانش را عازم میدان جنگ کرد.
🔶رزمنده قصه ما که حالا واسه خودش مرد غیوری شده هنگام وداع در
#سپاه بابل رو به پدرش میکنه و میگه
#میزداش! یادت میاد تو کودکی محلی ها میگفتن واسه درمان پسرت خرج نکن. به اینها بگو پسرم حالا بزرگ شده وداره میره
#جبهه واسه دفاع از سرزمین و انقلاب بجنگد!
پسرک دیروز قصه ما پس از چندبار جبهه رفتن، سرانجام در
#نوزدهمین بهار زندگی در ۱۲تیرماه ۱۳۶۵در
#عملیات "کربلای یک" در ارتفاعات "قلعه آویزان"
#مهران آسمانی شد وبه برادر شهیدش
#رمضان پیوست.
🔶در روز تشییع جنازه اش که پیکر شهید
#بهزاد هم در معراج شهدا بود
#پدر پاسدار وباصلابتش به مردم گفت :فرزندان دیگر منم فدای اسلام وامام ومیهن.
مادرش مویه کنان در مقابل
#معراج شهدای بابل در بیمارستان شهید یحیی نژاد ناله می زد:گلاب دستم دی تا بیه، دده بمیره، مه جان
#اسرافیل دده بمیره!
✍️ ایرج نیاز آذری
🆔
@sangareshohadababol