💠یادنامه ای در برادر 🔶ترکه ای بود و‌سیه چرده؛ لکنت زبان بامزه ای داشت،در کودکی به سختی دچار شد، به اقتضای شرایط اجتماعی و اقتصادی ۴۰محلی ها به می گفتنداین بچه بیمارتو خوب نمیشه، خیلی خرج دوا و نکن.‌اما پدر دور اندیش بی توجه به سرزنش و‌نکوهش اطرافیان برای درمان کودکش خیلی کرد.‌ روزگاری سپری شد تاپسر و پدر در سخت دیگری قرار بگیرند. شد، دفاع پیش آمد، هرکسی هر توانی داشت در کنف اخلاص نهاد.‌یک پول داد، دیگری ماشین، یکی هم خودش و همه را عازم میدان جنگ کرد.‌ 🔶رزمنده قصه ما که حالا واسه خودش مرد غیوری شده هنگام وداع در بابل رو به پدرش میکنه و میگه ! یادت میاد تو کودکی محلی ها میگفتن واسه درمان پسرت خرج نکن. به اینها بگو پسرم حالا بزرگ شده وداره میره واسه دفاع از سرزمین و انقلاب بجنگد! پسرک دیروز قصه ما پس از چندبار جبهه رفتن، سرانجام در بهار زندگی در ۱۲تیرماه ۱۳۶۵در "کربلای یک" در ارتفاعات "قلعه آویزان" آسمانی شد و‌به برادر شهیدش پیوست.‌ 🔶در روز تشییع جنازه اش که پیکر شهید هم در معراج شهدا بود‌ پاسدار و‌باصلابتش به مردم گفت :فرزندان دیگر منم فدای اسلام و‌امام و‌میهن. مادرش مویه کنان در مقابل شهدای بابل در بیمارستان شهید یحیی نژاد ناله می زد:گلاب دستم دی تا بیه، دده بمیره، مه جان دده بمیره! ✍️ ایرج نیاز آذری 🆔 @sangareshohadababol