eitaa logo
سنگر شهدا
2.2هزار دنبال‌کننده
85.2هزار عکس
5.9هزار ویدیو
74 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 کجاست.. دقت کنید قبله اول مسلمانان است. ولی کل این محوطه شامل چندین مسجد و محل عبادت، مسجدالاقصی است و نام دیگرش: ، نزدیکترین نقطه زمین به است و زیر آن ای است که پیامبر از روی آن به رفتند.. @sangareshohadababol
💠💠یادنامه ای در برادر 🔶ترکه ای بود و‌سیه چرده؛ لکنت زبان بامزه ای داشت،در کودکی به سختی دچار شد، به اقتضای شرایط اجتماعی و اقتصادی ۴۰محلی ها به می گفتنداین بچه بیمارتو خوب نمیشه، خیلی خرج دوا و نکن.‌اما پدر دور اندیش بی توجه به سرزنش و‌نکوهش اطرافیان برای درمان کودکش خیلی کرد.‌ 🔶روزگاری سپری شد تاپسر و پدر در سخت دیگری قرار بگیرند. شد، دفاع پیش آمد، هرکسی هر توانی داشت در کنف اخلاص نهاد.‌یک پول داد، دیگری ماشین، یکی هم خودش و همه را عازم میدان جنگ کرد.‌ 🔶رزمنده قصه ما که حالا واسه خودش مرد غیوری شده هنگام وداع در بابل رو به پدرش میکنه و میگه ! یادت میاد تو کودکی محلی ها میگفتن واسه درمان پسرت خرج نکن. به اینها بگو پسرم حالا بزرگ شده وداره میره واسه دفاع از سرزمین و انقلاب بجنگد! 🔶پسرک دیروز قصه ما پس از چندبار جبهه رفتن، سرانجام در بهار زندگی در ۱۲تیرماه ۱۳۶۵در "کربلای یک" در ارتفاعات "قلعه آویزان" آسمانی شد و‌به برادر شهیدش پیوست.‌ 🔶در روز تشییع جنازه اش که پیکر شهید هم در معراج شهدا بود‌ پاسدار و‌باصلابتش به مردم گفت :فرزندان دیگر منم فدای اسلام و‌امام و‌میهن. 🔶 مادرش مویه کنان در مقابل شهدای بابل در بیمارستان شهید یحیی نژاد ناله می زد:گلاب دستم دی تا بیه، دده بمیره، مه جان دده بمیره! ✍️ ایرج نیاز آذری 🆔 @sangareshohadababol
💠یادنامه ای در برادر 🔶ترکه ای بود و‌سیه چرده؛ لکنت زبان بامزه ای داشت،در کودکی به سختی دچار شد، به اقتضای شرایط اجتماعی و اقتصادی ۴۰محلی ها به می گفتنداین بچه بیمارتو خوب نمیشه، خیلی خرج دوا و نکن.‌اما پدر دور اندیش بی توجه به سرزنش و‌نکوهش اطرافیان برای درمان کودکش خیلی کرد.‌ روزگاری سپری شد تاپسر و پدر در سخت دیگری قرار بگیرند. شد، دفاع پیش آمد، هرکسی هر توانی داشت در کنف اخلاص نهاد.‌یک پول داد، دیگری ماشین، یکی هم خودش و همه را عازم میدان جنگ کرد.‌ 🔶رزمنده قصه ما که حالا واسه خودش مرد غیوری شده هنگام وداع در بابل رو به پدرش میکنه و میگه ! یادت میاد تو کودکی محلی ها میگفتن واسه درمان پسرت خرج نکن. به اینها بگو پسرم حالا بزرگ شده وداره میره واسه دفاع از سرزمین و انقلاب بجنگد! پسرک دیروز قصه ما پس از چندبار جبهه رفتن، سرانجام در بهار زندگی در ۱۲تیرماه ۱۳۶۵در "کربلای یک" در ارتفاعات "قلعه آویزان" آسمانی شد و‌به برادر شهیدش پیوست.‌ 🔶در روز تشییع جنازه اش که پیکر شهید هم در معراج شهدا بود‌ پاسدار و‌باصلابتش به مردم گفت :فرزندان دیگر منم فدای اسلام و‌امام و‌میهن. مادرش مویه کنان در مقابل شهدای بابل در بیمارستان شهید یحیی نژاد ناله می زد:گلاب دستم دی تا بیه، دده بمیره، مه جان دده بمیره! ✍️ ایرج نیاز آذری 🆔 @sangareshohadababol
‍ 🍃بند دلم پاره شد و عکس های سنجاق شده به آن می رقصند و از مقابل چشمانم رد می شوند. عکس با پدرش، همان روزها که تنها فرزند خانواده بود و به قول ، مادرِ بابا بود. آنقدر محبت این دختر در دل پدر ریشه زده بود که مرهم های پدر برای مادرش بود. 🍃صدای ترک های را می شنوم و این بار عکس و پدر به من لبخند می زند. پرنسس بابا بود و عاشق پدر؛ اینکه را همه می دانند. زهرا هم با دستهای کوچکش برای آرزوی پدر دعا می کرد. اشک هایم سرازیر میشوند و چشمان تارشده از ، به عکس و آقا مهدی روشن می شود همان لحظه وداع، محمد جواد در خواب بود، پدر با یک بوسه و یک نوازش که هنوز گرمایش بر تن پسر مانده، از او دل کند. 🍃اشک هایم از هم سبقت گرفته اند اما عکس ، قصه جدیدی است. نذر کرده بود این بار خودش همسرش را راهی دفاع از حرم کند. رفت پیش فرمانده و خواهش کرد که همسرش بازهم راهی شود. نشست و تمام لحظه های باقی مانده از حضور همسرش را نظاره کرد و بخاطرش سپرد. عکس هایی که شریک زندگی اش آماده می کرد برای ، وصیت نامه ای که برای روز های نبودنش می نوشت. در ظاهر می خندید اما خدا می داند که در دلش چه می گذشت. اشک هایش این بار به دادش رسیدند. 🍃بدرقه کرد و به یک چشم بر هم زدنی خود را در دید، در بالای سر پدر بچه هایش. فاطمه پنج ساله به چهره بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. زهرای سه ساله چقدر شبیه شده بود و سر بابا را نوازش می کرد. و اگر محمد جواد لب می گشود و بابا می گفت چه میشد. نسیمی می وزد و این بار آخرین عکس را می بینم. دل داغدار فاطمه و زهرا با سنگ سرد مرهم می یابد. همسر شهید درد و دل می کند با شهیدش از روزی که محمد جواد تب کرده بود و در خواب فقط سراغ را می گرفت.... ✨ آقا مهدی، به حرمت نازدانه هایت دعایمان کن🤲 ✍نویسنده: منتظر 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٨ شهریور ۱٣۵٨ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ آذر ۱٣٩۶ 🕊محل شهادت : دیرالزور_سوریه @sangareshohadababol
جمله ی از دامن زن , مرد به معراج می رود , اگر تصویررررر بود .... !!! . @sangareshohadababol
‍ 🍃بند دلم پاره شد و عکس های سنجاق شده به آن می رقصند و از مقابل چشمانم رد می شوند. عکس با پدرش، همان روزها که تنها فرزند خانواده بود و به قول ، مادرِ بابا بود. آنقدر محبت این دختر در دل پدر ریشه زده بود که مرهم های پدر برای مادرش بود. 🍃صدای ترک های را می شنوم و این بار عکس و پدر به من لبخند می زند. پرنسس بابا بود و عاشق پدر؛ اینکه را همه می دانند. زهرا هم با دستهای کوچکش برای آرزوی پدر دعا می کرد. اشک هایم سرازیر میشوند و چشمان تارشده از ، به عکس و آقا مهدی روشن می شود همان لحظه وداع، محمد جواد در خواب بود، پدر با یک بوسه و یک نوازش که هنوز گرمایش بر تن پسر مانده، از او دل کند. 🍃اشک هایم از هم سبقت گرفته اند اما عکس ، قصه جدیدی است. نذر کرده بود این بار خودش همسرش را راهی دفاع از حرم کند. رفت پیش فرمانده و خواهش کرد که همسرش بازهم راهی شود. نشست و تمام لحظه های باقی مانده از حضور همسرش را نظاره کرد و بخاطرش سپرد. عکس هایی که شریک زندگی اش آماده می کرد برای ، وصیت نامه ای که برای روز های نبودنش می نوشت. در ظاهر می خندید اما خدا می داند که در دلش چه می گذشت. اشک هایش این بار به دادش رسیدند. 🍃بدرقه کرد و به یک چشم بر هم زدنی خود را در دید، در بالای سر پدر بچه هایش. فاطمه پنج ساله به چهره بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. زهرای سه ساله چقدر شبیه شده بود و سر بابا را نوازش می کرد. و اگر محمد جواد لب می گشود و بابا می گفت چه میشد. نسیمی می وزد و این بار آخرین عکس را می بینم. دل داغدار فاطمه و زهرا با سنگ سرد مرهم می یابد. همسر شهید درد و دل می کند با شهیدش از روزی که محمد جواد تب کرده بود و در خواب فقط سراغ را می گرفت.... ✨ آقا مهدی، به حرمت نازدانه هایت دعایمان کن🤲 ✍نویسنده: منتظر 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٨ شهریور ۱٣۵٨ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ آذر ۱٣٩۶ 🕊محل شهادت : دیرالزور_سوریه @sangareshohadababol