💠
#جان_شیعه_اهل_سنت|
#فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_چهل_و_یکم
عربها به یک زبان و
#ایرانی_ها به کلامی دیگر به عشق برادر
#امام_حسینی می خواندند.
#مردها با هم یک دم گرفته و زن ها به شوری دیگر
#عزاداری می کردند و می دیدم مست از قدح عشق حضرت اباالفضل
#عاشقانه به سرو سینه می زنند و خیابان منتهی به حرمش را می بویند و می بوسند و می روند. گاهی ایرانی ها
#دم می گرفتند: «ای اهل حرم میر و
#علمدار نیامد...»
و گاهی
#عراقی_ها سر میدادند: «یا عباس جيب المای لسکینه...» و می شنیدم صدای این همه
#عاشق قد میکشد: «لبیک یا عباس...» که هنوز پس از ۱۴۰۰ سال از
#شهادت حضرتش، ندای یاری خواهی اش را
#صادقانه لبیک می گفتند که من هم کاسه صبرم سرریز شد و نمی توانستم با
#هیچ نوحه ای هم نوا شوم و به نغمه قلب خودم گریه می کردم که نه
#روضه_ای به خاطرم می آمد و نه شعری از بر بودم و تنها به ندای نگاهی که از سمت حرم
#صدایم میکرد، پاسخ داده و
#عاشقانه گریه می کردم.
دیگر مجید و آسید احمد و بقیه را از یاد برده و جدا افتادنم را
#فراموش کرده بودم که من در میان این جمعیت دیگر غریبه نبودم و در محضر فرزند
#رشید امام علی، آنچنان پرو بالی گشوده بودم که حالا بی نیاز از حرکت جمعیت با قدم هایی که از داغ تاول
آتش گرفته بود، به سمتش می رفتم و اگر
#غلط نکنم او مرا به سوی خودش میکشید! چه منظره ای بود گنبد
#طلایی_اش در میان دو گلدسته
#رعنا که پیش چشمم شبیه دو دست بریده حضرتش در راه خدا و دفاع از پسر پیامبر می آمد.
ولی این
#خشت و آهن و طلاکجا و دستان ماه بنی هاشم کجا که
#شنیده بودم خداوند در
#عوض دو دست بریده، به او دو بال عنایت فرموده تا در
#بهشت پرواز نماید. هر چه به حرم نزدیک تر می شدیم، فشار جمعیت بیشتر می شد و تنها طنين «لبیک یا عباس!» بود که رعشه به تن زمین و آسمان می زد و دل مرا هم از جا میکند. حالا به نزدیکی
#حرمش رسیده و دیگر نمی توانستیم قدمی پیش برویم که دور حرم، جمعیت انبوه مردان
#تجمع کرده و راه بند آمده بود.
هنوز دو سه شب به اربعین مانده و تنها به هوای
#شب_جمعه بود که جمعیت اینطور به صحن و سرای
#کربلا سرازیر شده و برای زیارت اولیای
#الهی سر از پا نمی شناختند. از این نقطه دیگر گنبد و گلدسته ها
#پیدا نبود که تقریبا پای دیوارهای بلند و پر نقش و
#نگار حرم ایستاده و تنها
#سیل مردم را می دیدم.
ادامه دارد...
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊