📚
#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️
#افتاب_در_حجاب
#قسمت_سی_دوم
💢مى توانى ببینى که اکنون
#حسین چه مى کند....
#اسب 🐎را به سمت
#لشکر! دشمن پیش مى راند،
یا شمشیر 🗡را دور سرش مى گرداند...
و به سپاه دشمن
#حمله مى برد
یا
#ضربه_هاى_شمشیر و نیزه را از اطراف خویش دفع مى کند،..
یا سپر به
#تیرهاى_رعدآساى دشمن مى ساید،
🖤یا در محاصره نامردانه
#سیاهدلان چرخ مى خورد، یا به ضربات نابهنگام اما هماهنگ عده اى ، از اسب
#فرو_مى_افتد...آرى ، لحن این لاحول ، آهنگ فرو افتادن خورشید بر زمین است.
تو ناگهان از زمین کنده مى شوى...
و به سمت
#صدا پر مى کشى و از فاصله اى نه چندان دور،
#ذوالجناح را مى بینى که بر گرد سوار فرو افتاده خویش مى چرخد،... و با هجمه هاى خویش ،
#محاصره دشمن را بازتر مى کند.
💢چه باید بکنى ؟
حسین به
#ماندن در خیمه
#فرمان داده است... اما دل 💓، تاب و قرار ماندن ندارد... و دل مگر حسین است و
فرمان
#دل مگر غیر از فرمان
#حسین ؟
اگر پیش بروى فرمان پیشین حسین را نبرده اى و اگر بازپس بنشینى ، تمکین به این دل حسینى نکرده اى.کاش حسین چیزى بگوید.. و به کلام و
#حجتى #تکلیف را روشنى ببخشد.این صداى اوست که خطاب به تو فریاد مى زند:
🖤دریاب این
#کودك را!
و تو چشم مى گردانى... و
#کودکى را مى بینى که بى واهمه از هر چه سپاه و لشکر و
#دشمن به سوى حسین مى دود... و پیوسته
#عمو را صدا مى زند.
تو جان گرفته از فرمان حسین ،
تمام توانت را در پاهایت مى ریزى و به سوى کودك خیز بر مى دارى....
#عبداالله صداى تو را مى شنود...
و حضور و تعقیب را در مى یابد اما بنا ندارد که گوش جز به دلش و سر جز به حسینش بسپارد....
💢وقتى تو از پشت ،
#پیراهنش را مى گیرى و او را بغل مى زنى ،گمان مى کنى که به
#چنگش آورده اى و از رفتن و گریختن بازش داشته اى . اما هنوز این گمان را در ذهن
#مضمضه نکرده اى...
که او چون ماهى چابکى از تور دستهاى تو مى گریزد.. و خود را به امام مى رساند.در میان
#حلقه_دشمن ،
#جاى_تو نیست... این را
#دل_تو و
#نگاه_حسین هر دو مى گویند....
🖤پس ناگزیرى که در چند قدمى بایستى و ببینى که
#ابجربن_کعب شمشیرش را به قصد حسین فرا مى برد
و ببینى که
#عبداالله نیز دستش را به
#دفاع از امام بلند مى کند...
و بشنوى این کلام کودکانه عبداالله را که:تو را به عموى من چه کار اى خبیث زاده ناپاك!و ببینى که
#شمشیر، سبعانه فرود مى آید و از دست نازك
#عبداالله عبور مى کند،...
💢آنچنانکه دست و بازو به پوست ،
#معلق مى ماند.و بشنوى نواى (وا اماه ) عبداالله را که از اعماق جگر فریاد مى کشد... و
#مادر را به
#یارى مى طلبد.
و ببینى که چگونه حسین او را در آغوش مى کشد... و با کلام و نگاه و نوازش تسلایش مى دهد:صبور باش عزیز دلم! پاره جگرم ! زاده برادرم ! به زودى با پدرت دیدار خواهى کرد و آغوش
#پیامبر را به رویت گشاده خواهى یافت و...
🖤 و ببینى ... نه ... دستت را به روى چشمهایت بگذارى تا نبینى که چگونه دو پیکر
#عمو و
#برادرزاده به هم دوخته مى شود.... حسین تو اما با اینهمه زخم ، هنوز ایستاده مانده است... ناى دوباره برنشستن بر اسب را ندارد اما اسب را تکیه گاه کرده است تا همچنان برپا بماند.
آنچه اکنون براى تو مانده ،
#پیکر غرق به خون عبداالله است و
#جاى_پاى خون آلوده حسین.
#حسین تلاش مى کند که از
#جایگاه توو خیمه 🏕ها
#فاصله بگیرد...
💢و جنگ را به میانه
#میدان بکشاند.
اما کدام جنگ ؟جسته و گریخته مى شنوى که او همچنان به دشمن خود پند مى دهد، نصیحت مى کند... و از عواقب کار، برحذرشان مى دارد. و به روشنى مى بینى که ضارب و
#مضروب خویش را انتخاب مى کند. از سر تنى چند مى گذرد و به سر و جان عده اى دیگر مى پردازد.اگر در جبین
#نسلهاى آینده کسى ، نور
#رستگارى مى بیند، از او
#درمى_گذرد...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh