چشمه خور در فلک چهارمین سوخت ز داغ دل ام البنین آه دل پرده نشین حیا برده دل از عیسی گردون نشین دامنش از لخت جگر لاله زار خون دل و دیده روان ز آستین مرغ دلش زار چو مرغ هزار داده ز کف چار جوان گزین اربعة مثل نسور الربی[۱] سدره نشین از غمشان آتشین کعبه توحید از آن چهار تن یافت ز هر ناحیه رکنی رکین قائمه عرش از ایشان به پای قاعده عدل از آنها متین یاد ابوالفضل که سر حلقه بود بود در آن حلقه ماتم نگین اشک فشان سوخته جان همچو شمع با غم آن شاهد زیبا قرین ناله و فریاد جهان سوز او لرزه در افکنده به عرش برین کای قد و بالای دل آرای تو در چمن ناز بسی نازنین تیر کمان خانه بیداد زد دیدۀ حق بین تو را در کمین چهار جوان بود مرا دلفروز و الیوم اصبحت و لا من بنین[۲] نام جوان مادر گیتی مبر تذکرینی بلیوث العرین[۳] چون که دگر نیست جوانی مرا لا تدعونی ویک ام البنین[۴] ۱. چهار نفر چون پرندگان تیز پرواز کوهسار بودند که کشته شدند و رگ حیات آنان قطع گردید. ۲. امروز صبح کردم در حالی که دیگر پسری ندارم ۳. مرا به یاد شیران بیشه میندازید ۴. دیگر مرا ام البنین نخوانید @shia_poem