در جهان گذران با همه ادوارش خوش خماری است که بر داد رسد خمّارش غیر پینه به جبین هیچ نجوید به جهان زاهدی را که بود از می گلگون عارش چه غمم هست ز تکفیر در آن شهری که شیخ از خانه برون آمده با زُنّارش قصه قسمت و رخصت به خرابات مگوی ساقی آن را که طلب کرد کند دیدارش آتش شمع شود روزی پروانه او تا که گیرد ز غمش نور، شب اغیارش الغرض سوخت دل ما ز نگاه ساقی تا بنوشند همه جرعه ای از رخسارش ........بیم افتادن در آتش دوزخ، کفر است ساقی ام گر شکند توبه ام از اصرارش روزه ات باز کن ای دل به شرابی که دهد به یتیم و به اسیر و به گدا افطارش ای که از میکده شهر نجف می آیی بر حذر باش که سر می شکند دیوارش چشم دل بسته به رویای نجف شد دیشب ای خروس سحری باز مکن بیدارش کی مکدر ز مس دل شود ایوان طلا حرمت آینه را کی شکند زنگارش با همه کوتهی اش پای نهد دل بر عرش بر سر سرو اگر دوست کشد بر دارش چون که آید به دم مرگ علی، حق دارد بر سر دار کند رقص اگر تمّارش روبها! دست بکش از سر مکر و حیله مرد این بیشه بود شیر، مجو آزارش چاره ای کن که سر نحس تو بر تن ماند تا نبسته است به سر زردترین دستارش شیر چون نعره کشد در وسط بیشه دهر زهره ای نیست کسی را که کند انکارش دست آن را نتوان بست که می بخشد بال بعد قطع ید جعفر که کند طیارش از شکافی که خورد خانه حق فهمیدم یک بهانه است دو دم در وسط پیکارش گوش تا گوش زند تیغ علی گردن را قبل از آن که شنود گوش کسی اخطارش پای بگذاشتْ به دوش نبی و گفت مَلَک خم به دوش آمده در کعبه چرا مختارش؟ دوش، تاریخ ورق خورده چه محکم می گفت کس به جز زینب کبری نکند تکرارش........ خاک عالم به سر خیل بنی آدم که چاه با بغض گلوگیر شنید اسرارش جگرش نیست که گویم نه! به تسلیم دلم نزد آن کس که خدا خوانده به حق کرارش بین زوار، قدم می زنم و امید است صید را در دهن شیر کشد نیزارش سر و سودای تولای تو و رسوایی به زمین می خورد آن کس که بیفتد بارش ای کبوتر که روی سوی نجف این دل مست همچو یک دانه زمین خورده بیا بردارش حرمت عکس جنان را به جهان داد نشان دام بر دانه کند فکر نه بر مقدارش گر که معیار تویی وای به من، نه! به رسل آبرو می برد از سیم، زر از معیارش رسم مردانگی اش را ز که آموخته تیغ که ز ابروی تو رخصت طلبد در کارش........ چه غم از جوشش بی وقفه کوثر مولا! این سپاهی ز شراب است به ما بسپارش باده از کنج لبت بر لب ما ریز که مرغ دانه بر جوجه دهد با مدد منقارش سر پیری ز سبویت شده مشهور غریب آری! اسمی شده از قد کمانش آرش @shia_poem من از جایی خبر دارم که باشد بهتر از جنت که زیبایی آن چیزی ندارد کمتر از جنت ندارد شربت و شهد و شراب و شیر و شیرینی ولی ایوان طلای آن بُوَد مُسکِر تر از جنت و آدم از بهشت آمد که در آنجا شود مدفون و جبرائیل هر هفته بیاید با سر از جنت من از انگور اطراف ضریحش خوب فهمیدم: شرابِ تلخِ این وادی بُوَد شیرین تر از جنت به قول اهل معنایی: که گرمایش گنه سوز است و حتی هست در آب و هوا هم خوشتر از جنت پناهِ بی پناهان است و گنجِ بی سر و پاها "نجف" اسم همان جایی که باشد برتر از جنت نجف درد و نجف درمان نجف پیدا نجف پنهان نجف آغاز و هم پایان نجف دلبَر تر از جنت جهان ارزانی اهلش، نجف اما برای من که شارعُ الرسولش هست حتی بهتر از جنت @shia_poem لحظاتی که خدا خلقت دنیا می کرد یاد از خال رخ حضرت مولا می کرد عالمی بود اگر، عین عدم بود و فقط مرتضی بود که با دست خود ابدا می کرد از ازل حضرت حق با دم یا حیدر خود در دل اهل یقین معرکه برپا می کرد آن زمان حضرت جبریل امین در بر عرش با سر زلف علی ناز به طوبا می کرد گر نبود امر ید الله؛ مگر دست کلیم اژدها را ز تن چوب ، هویدا می کرد اگر آن چشم شفابخش علی یار نبود کی مسیحا نظری بر زن نازا کرد هر چه میخواند نبی از صحف قرآنش مرتضی با عملش در دلش انشا می کرد آن قدر عبد خدا بود که لبهای رسول هرچه میگفت همان ثانیه اجرا می کرد در دل کعبه به دنیا نمیامد که؛ نبی تا ابد سجده بر آن مسجد الاقصی می کرد هر کجا احمد مختار قدم بر می داشت هر قدم در همه دم مدح علی را می کرد میثم از نخله ی عشق علوی می، می خورد و کفایت به عسلخانه ی خرما می کرد جالب اینجاست که بابای عجایب همه وقت تکیه بر تکیه گه حضرت زهرا می کرد تا که از حضرت حق ، وحی غضب می آمد حیدر آن را وسط معرکه معنا میکرد در دل جنگ اگر تیغ هویدا می کرد با دو حرکت همه را نصف ز پهنا می کرد تا که از راس عدو کاسه ی سر می افتاد صاحب سر قد خود را ز کمر تا می کرد با همان نحوه ی شمشیر زنی پدرش در دل علقمه عباس چه غوغ