eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
427 عکس
163 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
جانا چرا تو جای خدا پا گذاشتی ای سر بریده سر به سر ما گذاشتی دیروز نیل را به عصایت شکافتی امروز نام خویش مسیحا گذاشتی لبخند بر مسیح زدی یعنی این منم در خاک پای خود دم عیسی گذاشتی ترسم سری ز خانه ی ترسا درآورم ای دوست از چه پا به کلیسا گذاشتی عالم ز خال گونه ی تو میخورد نمک ای نخل! روی لب ز چه خرما گذاشتی با آب و آفتاب نگردد دوباره پاک ننگی که تو به دامن دریا گذاشتی چشمان خود ز دار جهان بسته ایی و بعد ما را حرم برای تماشا گذاشتی کردی اگر چه جمع بساط مرا ولی قلب غریب را به حرم جا گذاشتی @shia_poem
در جهان گذران با همه ادوارش خوش خماری است که بر داد رسد خمّارش غیر پینه به جبین هیچ نجوید به جهان زاهدی را که بود از می گلگون عارش چه غمم هست ز تکفیر در آن شهری که شیخ از خانه برون آمده با زُنّارش قصه قسمت و رخصت به خرابات مگوی ساقی آن را که طلب کرد کند دیدارش آتش شمع شود روزی پروانه او تا که گیرد ز غمش نور، شب اغیارش الغرض سوخت دل ما ز نگاه ساقی تا بنوشند همه جرعه ای از رخسارش ........بیم افتادن در آتش دوزخ، کفر است ساقی ام گر شکند توبه ام از اصرارش روزه ات باز کن ای دل به شرابی که دهد به یتیم و به اسیر و به گدا افطارش ای که از میکده شهر نجف می آیی بر حذر باش که سر می شکند دیوارش چشم دل بسته به رویای نجف شد دیشب ای خروس سحری باز مکن بیدارش کی مکدر ز مس دل شود ایوان طلا حرمت آینه را کی شکند زنگارش با همه کوتهی اش پای نهد دل بر عرش بر سر سرو اگر دوست کشد بر دارش چون که آید به دم مرگ علی، حق دارد بر سر دار کند رقص اگر تمّارش روبها! دست بکش از سر مکر و حیله مرد این بیشه بود شیر، مجو آزارش چاره ای کن که سر نحس تو بر تن ماند تا نبسته است به سر زردترین دستارش شیر چون نعره کشد در وسط بیشه دهر زهره ای نیست کسی را که کند انکارش دست آن را نتوان بست که می بخشد بال بعد قطع ید جعفر که کند طیارش از شکافی که خورد خانه حق فهمیدم یک بهانه است دو دم در وسط پیکارش گوش تا گوش زند تیغ علی گردن را قبل از آن که شنود گوش کسی اخطارش پای بگذاشتْ به دوش نبی و گفت مَلَک خم به دوش آمده در کعبه چرا مختارش؟ دوش، تاریخ ورق خورده چه محکم می گفت کس به جز زینب کبری نکند تکرارش........ خاک عالم به سر خیل بنی آدم که چاه با بغض گلوگیر شنید اسرارش جگرش نیست که گویم نه! به تسلیم دلم نزد آن کس که خدا خوانده به حق کرارش بین زوار، قدم می زنم و امید است صید را در دهن شیر کشد نیزارش سر و سودای تولای تو و رسوایی به زمین می خورد آن کس که بیفتد بارش ای کبوتر که روی سوی نجف این دل مست همچو یک دانه زمین خورده بیا بردارش حرمت عکس جنان را به جهان داد نشان دام بر دانه کند فکر نه بر مقدارش گر که معیار تویی وای به من، نه! به رسل آبرو می برد از سیم، زر از معیارش رسم مردانگی اش را ز که آموخته تیغ که ز ابروی تو رخصت طلبد در کارش........ چه غم از جوشش بی وقفه کوثر مولا! این سپاهی ز شراب است به ما بسپارش باده از کنج لبت بر لب ما ریز که مرغ دانه بر جوجه دهد با مدد منقارش سر پیری ز سبویت شده مشهور غریب آری! اسمی شده از قد کمانش آرش @shia_poem
قتیل تیغ تو در خون تپید با امید هرآن شهید تو شد شد شهید با امید به شوق خنجر تو با زبان الکن نبض چه حرفها زده حبل ورید با امید نشد ز شدت شمشیر غم دوتا کمرش دلی که انس گرفته شدید با امید به فکر عطر فشانی برای عشاق است صبا که گیسوی گل را کشید با امید کبوترانه در این دشت رفتم و دیدم عقاب از سر سنگی پرید با امید سرشک رفت بگوید ز غم به یار که چشم در التماس لبش را گزید با امید چنان که پیر به مقصد رسد به لطف عصا دلم چه ساده به منزل رسید با امید بهانه ای ست شفای شمیم پیراهن بیا که دیده ی یعقوب دید با امید ز یک درخت میان شراره ها ای دل شود صدای خدا را شنید با امید دم از مسیح نخواهم که وامدار بود از آنچه روح به مریم دمید با امید شود لطافت باران خشونت سیلش هرآنکه لطف خدا را ندید با امید ز نرمی دل یزدان دلا ببین داوود چو نخ گرفت به دستش حدید با امید شرف مجو ز کسی جز خدا که رسوایی ست عزیز یوسف خود را خرید با امید ببین که دزد در بسته را به یک سوزن نمود باز به جای کلید با امید به نا امیدی از این در مرو بزن فالی لباس بر تن شب شد سپید با امید ز یأس عید تو گردد عزا به خود بازآ و گشت شام عزا صبح عید با امید نه مثل تاک پریشان چو نخل سر بکشم بجای می بزنم گر نبید با امید نشسته منتظرم تا گریزم از زاهد چو آهویی که ز دامی رمید با امید خلاف حرکت دست درختهای بلند زد از جنون به زمین دست بید با امید چه دامها که به دور خودم نمودم پهن که تارتن به تغافل تنید با امید برای جذب نگاه مطهر یوسف چه دستها که به مجلس برید با امید به باغبان نرسد این خبر که گلچینی برای نان شبش لاله چید با امید شراب خوردم و گفتم خدا ببخشاید خوشم که مستی ما شد مزید با امید به استواری قرآن که وعده داده خدا وعیدها همه گردد نوید با امید به شوق نقش هدایت به جبهه ی ما بود حماسه ایی که حسین آفرید با امید حسین! آنکه سروده برای عشاقش به راه عزت خود سر دهید با امید برای مرهم زخم دل محبانش مسیر شعر به روضه کشید با امید امید چونکه شود یأس پیر خواهد کرد حسین بر سر اکبر رسید با امید به خنده گفته ی شش ماهه تير را عجب است پی مراد نیافتد مرید با امید به عشق روی اباالفضل تا ابد هر رود گرفت دامن سروی رشید با امید برای آنکه نیافتد به دشت خون عریان چو غنچه پیرهنش را درید با امید برای شمر ! که لرزد به جای دستش دل شمیم یاس به هر سو وزید با امید دوباره خواست ببیند حسین را خواهر ز تل به مقصد مقتل دوید با امید چه نسبتی ست به غم میدهند زینب را برای بوسه به مقتل خمید با امید ز ناقه در پی آغوش بر زمین افتاد چو شبنمی که ز برگی چکید با امید رقیه نقش یتیمی کنار بابا را به روی خاک خرابه کشید با امید به تیغ تکیه مکن در نبرد مظلومان که بود محضر زینب یزید با امید ز پاک بازی ارباب ماست عاشورا در اوج نحسی خود شد سعید با امید بیان واژه نشان امیدهاست که گفت تفاوت است میان امید با امید هدف ندیدن تنهایی است از این رو غریب از همه شد ناپدید با امید @shia_poem
خوردم قسم که توبه نمایم قسم شکست بغضم شکست و دوست ز لطفش،قلم شکست گفتم دلم سیاه شد ای کبریای من دستی به دل کشید و دوباره دلم شکست هر روز ساختم نود و نه بت بزرگ هرشب خدا درون دلم صد صنم شکست یک قطره اشک ِ شرم من از مهربانی اش گردید گنج عرش و دعا را رقم شکست در پای نعمتش سر تعظیم را بگو سروی که پیش باد نگردید خم، شکست حرف از گناه پیش رحیمی چو او مزن کز سجده ی کلنگ دل سنگ هم شکست ای بی شریک، جز تو شریک غمم نشد از لطف توست لشکر اندوه و غم شکست تا نزد دوست نام علی بردم ای غریب دیوار سخت سینه ی من چون حرم شکست @shia_poem
به سرم اگر گذرد شبی ز کرم دو دست اناری ات دل خود زنم به دو زلف تو گِرِهی به کوری عاریت سگ کوی تو نشدم اگر شده ام چو مرغ شکسته پر که خورد به پیکر من مگر نفس سگان شکاری ات به دلم قسم به دودم قسم به کرامت و به کرم قسم نگذاشت توبه کنم علی ز سبو دو چشم خماری ات سر تاجدارِ گداییِ همه ی خراب شرابها به فدای دامن وصله دار و بلند و گرد و غباری ات چه شود به گفته ی کبریا به امید خوف و غم رجا بنمایی ای گل انّما نظری به خار کناری ات به تجاهلی که کنم بگو تو مگر خدا شده ایی علی که تمام خلق خورند نان ز میان نون نداری ات صنمم شدی شه لافتی که دل از کفت نتوان گرفت و رقیب من شده تیغ تو که مرا نموده فراری ات سر معجزه شده خم علی ز تناقضی که به جنگ توست که دمد به ما چو مسیح جان نفحات ضربه ی کاری ات به رهی شبی سر سنگ را به کفش گرفت و غریب گفت چو حباب بِهْ که بترکد ار نَبُوَد به سر سر یاری ات به جز از علی که ز مقدمش شده کعبه نه! دو جهان شریف به چه نازی ای دل بی نوا ؟ نکند به شعر شعاری ات؟ @shia_poem
به سرم اگر گذرد شبی ز کرم دو دست اناری ات دل خود زنم به دو زلف تو گِرِهی به کوری عاریت سگ کوی تو نشدم اگر شده ام چو مرغ شکسته پر که خورد به پیکر من مگر نفس سگان شکاری ات به دلم قسم به دودم قسم به کرامت و به کرم قسم نگذاشت توبه کنم علی ز سبو دو چشم خماری ات سر تاجدارِ گداییِ همه ی خراب شرابها به فدای دامن وصله دار و بلند و گرد و غباری ات چه شود به گفته ی کبریا به امید خوف و غم رجا بنمایی ای گل انّما نظری به خار کناری ات به تجاهلی که کنم بگو تو مگر خدا شده ایی علی که تمام خلق خورند نان ز میان نون نداری ات صنمم شدی شه لافتی که دل از کفت نتوان گرفت و رقیب من شده تیغ تو که مرا نموده فراری ات سر معجزه شده خم علی ز تناقضی که به جنگ توست که دمد به ما چو مسیح جان نفحات ضربه ی کاری ات به رهی شبی سر سنگ را به کفش گرفت و غریب گفت چو حباب بِهْ که بترکد ار نَبُوَد به سر سر یاری ات به جز از علی که ز مقدمش شده کعبه نه! دو جهان شریف به چه نازی ای دل بی نوا ؟ نکند به شعر شعاری ات؟ @shia_poem
چو سبوی می پرستان که شود خمارِ دستت بکشم مدام ساقی به سر،انتظارِ دستت به همان محل که شیشه ز تهی شدن عرق کرد ز چه سربلند گردم منِ شرمسارِ دستت چو سبو دو دستِ خود را زده ام به سر که شاید سحری،شبی، بیایم نفسی، به کارِ دستت تو چه تاک آفرینی که بدون خونِ انگور چه شراب ها که ریزد به لب از فشارِ دستت سر زلف خود گرفتی و نگفتی،این دل مست گذرد چگونه سالم ز دو آبشارِ دستت به غدیر دین کامل شود از کفت نمایان چه بگویم و نویسم من از ابتکار دستت............... تو به تیغ آبدارت قدمی بزن به صحرا که هزار لاله روید سحر از بهارِ دستت بگذار خار باشم که به دامنت بچسبم نه چو خاتمی كه از لطف رود از دیارِ دستت در مسجدی گدایم که تو در رکوع باشی به خرابه ای خرابم که رسد انارِ دستت سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی مگر آنکه بازجوید رهی از حصار دستت چه گشاد شد کلاهی که به سر نهاد جبریل که هزار شه پرِ او نکند مهارِ دستت دل ما که چشمِ مستت بنموده مستِ چشمت چه تلاش کرده ای که شده هوشیار دستت نه چو صوفی ام ولیکن ز شراب مدح نابت سر من برون نیاید چو مه از مدارِ دستت قلمی که دفتر دل بپذیرد عاشقانه به خدا که نیست الا سر ذولفقارِ دستت دل تاب خورده من نشود ز زانویت صاف مگر آنکه مثل تیغت بشود دچار دستت ز چه رو کمان گرفتی ز چه در کمین نشستی كه به شوق چشم نازت شده ام شکار دستت منم آنکه ایستاده ز غمت چو شمع سوزان نکنم طلب خموشی مگر از شرار دستت به دل و به دیده ی من اثری نماند الا دوسه یادگار پایت، دو سه یادگار دستت مپسند همچو میثم بشوم به نخل راضی خوشم آن زمان که رقصد سر من به دار دستت چو یتیم بی نوایی بنشسته ام به راهی که به کوی مویم افتد نفسی گذار دستت چه خوش است دیده ای که ز نیاز بی نیازی به دو پای لنگ مژگان شده رهسپار دستت ز همان محل که زهرا (س) به دو دست تو دهد دست سر عمر و درب خیبر نشد افتخار دستت به غدیر خم دو دستت شده یار پاک دستی که به دفن همسرت شد به دو دست، یار دستت ز چه تا ابد نپیچد به خودش طناب از غم که نموده عالمی را همه سوگوار دستت اگر از فراق زهرا کمرت شکست، والله نشنیده و نبیند کسی انکسار دستت تو به شانه ی (غریبت) بگذار دست خود را که زمین و آسمان ها نکشند بار دستت من از عار بی کلاهی ز تو شرمسار بودم که گذاشت منتش را به سرم دوباره دستت به خدا ردیف شعرم شده بود چشمت اما چه کنم كه طبع وحشی شد امیدوار دستت @shia_poem
بوسه بر خورشید رویان گر به شب شیرین تراست درد دل از قند هم بر روی لب شیرین تر است از نیاز گفتگو با تو نمازم شد قضا ترک واجب با خیال مستحب شیرین تر است هشت بار از نه مسیر عاشقی رفتم ولی در طریق بندگی سیر وهب شیرین تر است در دل ایرانی ام شور عراق افتاده است فاصله وقتی که گردد یک وجب شیرین تر است از کنار پنجره فولاد گفتم یا جواد سایه ی نخل است نیک اما رطب شیرین تر است حاجتم شد مستجاب اما نشد کوتاه دست بی نیازی خوش بود اما طلب شیرین تر است بی جهت بر دامنت هر لحظه چنگی میزنم سجده در نزد خدا هم بی سبب شیرین تر است لرزه بر تن دارم از این روضه ی تلخ عطش آب شور از شربتم در حین تب شیرین تر است از تعمد میدهم سوگند جان مادرت بخشش شاهان همیشه با غضب شیرین تر است نيست غم گر که غریب تو نگردیده ادیب چون ادب ورزی ز شخص بی ادب شیرین تر است @shia_poem
سخت است از شراب ازل روی پا شدن از ابتدای مستی اش عاقل نما شدن سخت است بعد دعوت ساقی چو شیخها در مسجدی به ذکر و دعا مبتلا شدن سخت است سخت راحت جان را گذاشتن در کوی دلبران به عذاب آشنا شدن سخت است با کهولت جسمی،به وقت وصل چون آهوان دشت ختا تیز پا شدن سخت است از غریب رسد نامه بر حبیب وآنگه چو کوفیانِ وفا بی وفا شدن اما چه راحت است ز خانه به شوق وصل آواره تر ز باد رحیل صبا شدن برخیز ای حبیب که بهتر نبوده از چوب درخت پیر برای عصا شدن فارغ ز کار ساحر شامی و مارها در دست یک کلیم غریب اژدها شدن ای پشت شاه گرم ز تو نيست کم مقام همچون عبا به خامس آل عبا شدن ای نوح عاشقان حسینی مبارک است اصحاب را.در این یم خون ناخدا شدن وقتی هدف نشانه گرفتی چه غم ز عمر قلب کمان هراس ندارد ز تا شدن از هو شدن به معرکه دل را غمین مساز آیینه را چه غم بنشیند ز ها شدن فهمید شان احمد مرسل ز سختی اش هر کس که کرد عزم حبیب خدا شدن شمعی چنین نبوده که بعد از خموشی اش آتش به سر گرفت برای فنا شدن کار تو بود مردن از بام عشق و بعد یک یا حسین گفتن و از جای پا شدن آموخت با دومرتبه جان دادن خودش یک مرتبه که سخت نباشد فدا شدن فرق سرش شکافت ز عشق حسین چون کعبه که قبله گشت از این فرق وا شدن چون راز سر به مُهر بخندید تا که دید دارد زبان نیزه سر برملا شدن ای پیرمرد باده پرستان کربلا این خاک از تو داشت طلب کیمیا شدن ای مرد ، زیر قبه ی ارباب یافتم از نقره ی ضریح تو راه طلا شدن سخت است بین اهل ریا بی ریا شدن از برکت وجود گلی.لاله ها شدن عشاق را چه حاجت طی منازل است در نیم روز میشود از انبیا شدن رفتند از جفای سم اسب تا به عرش گندم به سفره میرسد از آسیا شدن ای مدعی ز لاف حذر کن که خاک نیز خونها خورد به مرتبه ی کربلا شدن اصحاب شاه کرببلا را چه حاجت است از غیرت مداد سیه رو ثنا شدن سخت است سخت ساحل آرام دیدن و در موج خون تپیدن و مرد شنا شدن مانند حر قبول گنه کاری و سپس چون کهنه خانه ایی ز خرابی بنا شدن همچون زهیر بی غم مال و عیال خویش از خوف خود گذشتن و در او رجا شدن در عهد دوست مثل سعید ایستادن و چون تیرهای خورده به جسمش رها شدن چون عابس از حفاظت جان بگذر و بگیر از جسم خویش مانع حاجت روا شدن مانند جون ناز بکش تا رسی به جان ای ناسزا بکوش برای سزا شدن خندان چنان بریر بخوان این ترانه را باید فدای بوسگه مصطفی شدن ای نو عروس امت عیسی مبارک است داماد را به خیمه ی گل پاگشا شدن ننگ است پس گرفتن هدیه، نشان بده ام وهب، به سر ،ره و رسم عطا شدن ای مسلم بن عوسجه باشد مبارکت همراه با حبیب در این ماجرا شدن ای منبر محاسن مردان کبریا خون از رگش گذشت به شوق حنا شدن تنها خداست لایق کار شما و بس کز بیم زرد گشته زر از خونبها شدن برخیز ای {غریب}، تو را لذتی ست در با زور در مناسک عشاق جا شدن عشق حسین را چو صحابه به جان بخر ای دل بکوش بهر شبی بوریا شدن گفت آرزوی ماست،به خواب کسی، حبیب در بزم روضه مثل تو اهل بکا شدن @shia_poem
بوسه بر خورشید رویان گر به شب شیرین تراست درد دل از قند هم بر روی لب شیرین تر است از نیاز گفتگو با تو نمازم شد قضا ترک واجب با خیال مستحب شیرین تر است هشت بار از نه مسیر عاشقی رفتم ولی در طریق بندگی سیر وهب شیرین تر است در دل ایرانی ام شور عراق افتاده است فاصله وقتی که گردد یک وجب شیرین تر است از کنار پنجره فولاد گفتم یا جواد سایه ی نخل است نیک اما رطب شیرین تر است حاجتم شد مستجاب اما نشد کوتاه دست بی نیازی خوش بود اما طلب شیرین تر است بی جهت بر دامنت هر لحظه چنگی میزنم سجده در نزد خدا هم بی سبب شیرین تر است لرزه بر تن دارم از این روضه ی تلخ عطش آب شور از شربتم در حین تب شیرین تر است از تعمد میدهم سوگند جان مادرت بخشش شاهان همیشه با غضب شیرین تر است نيست غم گر که غریب تو نگردیده ادیب چون ادب ورزی ز شخص بی ادب شیرین تر است @shia_poem
بخشی از یک ساقی آمیخت به می چشم فریبایش را درد را دید و صدا کرد مداوایش را پرسشی بود ز غم در دل بی پاسخ ما کرد با ساغر می حل معمایش را........... ......ما کجا وصل امیری که یقین آب شود زهره ی شیر اگر کرد تمنایش را کشتی عقل چهل نوح کجا بتواند ذره ای سیر کند وسعت دریایش را کرد با قصد علی کعبه بنا ابراهیم نازم این مقصد و این خانه و بنّایش را آی یوسف بنگر در قدم شاه عرب کعبه ی سنگ دل اکنون ببرد نایش را به خدایی خدا نام خدا میگیرد گر کند طرح به هر محکمه دعوایش را من نگویم که خدا هست ولیکن ای شیخ گر احد نیست نشانم بده تو، تایش را میشود جلوه گر باطن انفاس بشر گر ببیند به خود آیینه شبی هایش را نام مقتول دو بخش است به جنگش اما نتوان کرد هجا نعره ی هیجایش را............ پای بر دوش نبی آمدی و در قدمت کعبه قربانی تو کرد خداهایش را اعتکاف از شب میلاد تو ما را عبث است مست بهتر که کند ترک مصلی یش را........... #@shia_poem